بازگشت

امام عسكري و يعقوب بن اسحاق الكندي


ابن شهر آشوب به روايت از كتاب التبديل [والتحريف] تأليف ابوالقاسم كوفي مي نويسد:

يعقوب بن اسحاق كندي (185 ـ حدود 252) فيلسوف عرب در عصر خود دست به تأليف كتابي [به زعم خود] در تناقضات قرآن زده و كسي را در جريان كار خود نگذاشت. روزي يكي از شاگردان او به حضور امام عسكري(عليه السلام) رسيد. امام به او فرمودند:

آيا در ميان شما كسي نيست تا استادتان را از آنچه درباره قرآن انجام مي دهد باز دارد؟ او گفت: ما شاگرد او هستيم چگونه مي توانيم درباره اين موضوع يا غير آن به او اعتراض كنيم؟ امام به او گفت: اگر چيزي بگويم به كندي مي گويي؟ آن مرد گفت: آري، امام فرمودند: پيش او برو و از وي بپرس: آيا از نظر شما ممكن است منظور قرآن غير از آن معاني باشد كه شما گمان كرده و پذيرفته ايد؟ خواهد گفت ممكن است؛ زيرا اهل فهم است بعد بگو: چه مي داني؟ شايد همانگونه كه امكان آن را پذيرفتي مراد قرآن غير از آن باشد كه تو مي فهمي و سخنان آن براي معاني ديگري بكار گرفته شده باشد. آن مرد نزد كندي آمد و سخنان امام را به او گفت، كندي كه اين مسئله را در سخن، امري محتمل و از نظر عقلي جايز مي دانست گفت: قسم مي خورم كه اين كلام از تو نيست. آن مرد گفت: اين سخنان از ابو محمد عسكري (عليه السلام) است. كندي گفت هم اكنون پيش او مي روم كه اين امر جز از اين خاندان بر نمي آيد، آنگاه آتش خواسته و همه آنچه را كه نوشته بود سوزانده و از بين برد.

روايت فوق تنها از طريق ابن شهر آشوب نقل شده و ابوالقاسم كوفي، راوي آن نيز مورد اعتماد نبوده است. برخي گفته اند سياق اين روايت به گونه اي است كه كندي را تا سر حد ناباوري به اسلام پيش برده است و اين در حق او روا نيست، علاوه بر اين دليلي هم كه اين روايت را تأييد كند در دست نيست. و ديگر اينكه اگر كندي در سال 252 از دنيا رفته باشد در زمان او هنوز امام عسكري (عليه السلام) به عنوان امام شيعيان در صحنه نبوده است.

در مقام پاسخ (به صورت احتمال) به اشكالات فوق مي توان گفت: اولاً تاريخ وفات كندي احتمالي است و در آن دقت كافي نشده است و طبعاً امكان دارد فوت كندي چند سال پس از تاريخ فوق اتفاق افتاده باشد. ثانياً لزومي ندارد كه امام عسكري (عليه السلام) حتماً در دوران امامت خود اين سخنان را به كندي گفته باشد و اما درباره اينكه اين روايت، كندي را تا حد عدم اعتراف به اسلام پيش برده بايد گفت: روايت مورد بحث الزاماً چنين مفهومي را نمي رساند؛ زيرا چه بسا ممكن است كندي به خاطر عقل گرايي بيش از حدي كه داشته در درون خود دچار اشكالاتي شده و لذا كسي را از آن آگاه نكرده است چنانكه كاملاً طبيعي است براي بسياري كه در حد كندي هستند چنين اشكالاتي پيش بيايد. درست است كه ابوالقاسم كوفي مورد اعتماد نبوده ولي مي توان مؤيدي ـ گرچه محدود و حداقل نشانگر آنكه كندي در مقام درك معاني آيات به تأويل دست مي زده است ـ پيدا كرد. گرچه اين مؤيد، روايت را به طور مستقيم تأييد نمي كند.

هنري توماس در شرح حال كندي آورده است:

«كندي مي گويد اگر فلسفه، علم به حقايق اشياء باشد در اين صورت ميان دين و فلسفه خلافي نيست... فلسفه، حقيقت است، دين نيز علم حقيقت است. پس همچنان كه اگر كسي به حقايق ديني عصيان ورزد كافر شناخته مي شود، منكر فلسفه نيز از آنجا كه منكر حقيقت است كافر محسوب مي گردد. اما با اين همه ميان انديشه هاي فلسفي و آيات قرآني تناقضاتي وجود دارد. اين تناقضات را چگونه بايد حل كرد؟ كندي براي اين مشكل نيز راه حل پيشنهاد مي كند و آن تأويل است. به عقيده كندي لغات عربي داراي يك معني حقيقي و يك معني مجازي است از اين رو بسياري از جاها، آيات قرآني را بايد با معاني مجازي آنها تأويل كرد. در اين صورت ميان انديشه فلسفي و تفكر ديني اختلافي وجود نخواهد داشت.

گزارش هنري توماس حاكي از همان مطلبي است كه در روايت كوفي از طرف امام به كندي پيام داده شده بود و اين تأييد ضمني، احتمالاً مي تواند كمكي به اثبات اصل قضيه كه از اهميت ويژه اي برخوردار است بكند.