بازگشت

نجات جامعه از بحران هاي سرنوشت ساز


در سامراء قحطي سختي پيش آمد، معتمد خليفه وقت فرمان داد مردم به نماز استسقاء (طلب باران) بروند، مردم سه روز پي در پي براي نماز به مصلي رفتند و دست به دعا برداشتند ولي باران نيامد، روز چهارم جاثليق (پيشواي اسقفان مسيحي) همراه مسيحيان و راهبان به صحرا رفت، يكي از راهبان هر وقت دست به سوي آسمان بلند مي كرد باراني درشت فرو مي باريد. روز بعد جاثليق همان كار را كرد و آن قدر باران آمد كه مردم ديگر تقاضاي باران نداشتند؛ همين موجب شگفتي و نيز شك و ترديد و تمايل به مسيحيت در ميان بسياري از مسلمانان شد و جامعه ي اسلامي در آستانه ي يك بحران سرنوشت ساز و خطرناك قرار گرفت.

اين وضع بر خليفه ناگوار بود، پس به دنبال امام عسكري عليه السلام فرستاد و آن گرامي را از زندان آوردند. خليفه به امام عرض كرد: امت جدت را درياب كه گمراه شده اند!

امام فرمود: از جاثليق بخواه كه فردا سه شنبه به صحرا بروند. خليفه گفت: مردم باران نمي خواهند بنابراين به صحرا رفتن چه فايده اي دارد؟ امام فرمود: براي آنكه انشاءالله شك و شبهه را برطرف سازم. خليفه فرمان داد و پيشواي اسقفان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام عليه السلام نيز در ميان جمعيت عظيمي از مردم به صحرا آمدند. آنگاه مسيحيان و راهبان براي طلب باران دست به سوي آسمان برداشتند، آسمان ابري شد و باران آمد. امام فرمان داد دست راهب معيني را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان اوست بيرون آورند. در ميان انگشتان او استخوان سياه فامي از استخوان هاي آدمي يافتند، امام استخوان را گرفت و در پارچه اي پيچيد و به راهب فرمود: اينك طلب باران كن. راهب اين بار هم دست به آسمان برداشت اما ابر كنار رفت و خورشيد نمودار شد. مردم شگفت زده شدند. خليفه از امام پرسيد:

اين استخوان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اين استخوان پيامبري از پيامبران الهي است كه از قبور برخي از پيامبران برداشته اند و استخوان پيامبري ظاهر نمي شود جز آنكه باران مي آيد. امام را تحسين كردند و استخوان را آزمودند ديدند همانطور است كه امام مي فرمايد. [1] .


پاورقي

[1] پيشواي يازدهم، ص22، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص464.