بازگشت

دوران امامت امام حسن عسكري


امام حسن عسكري (ع) پس از شهادت امام هادي (ع) در سال دويست و پنجاه و چهار هجري به امامت رسيد و منصب الهي امامت به ايشان محول گرديد. امام حسن عسكري (ع) بيست و دو ساله بودند كه عهده دار مقام امامت شدند. امام حسن عسكري (ع) مانند پدر بزرگوارش به ناچار و اجبار دستگاه حكومت در سامرا اقامت نمود.

دوران امامت ايشان يكسال با خلافت معتز و يكسال با خلافت مهتدي و چهارسال با خلافت معتمد عباسي مصادف بود و آنان نسبت به امام (ع) همان سياستي را اعمال مي كردند كه متوكل و ديگران نسبت به امام هادي (ع) اعمال كردند يعني در پوشش تكريم و احترام و ظاهرسازي، زمينه هاي لازم را براي به شهادت رسانيدن امام فراهم مي كردند. چنانكه مأمون، امام هشتم را به شهادت رسانيد و معتصم امام جواد و متوكل امام هادي (ع) را تحت نظر و مراقبت داشت و در نهايت در زمان معتز خليفه عباسي امام هادي (ع) به شهادت رسيد.

شخصيت امام حسن عسكري عليه السلام به عنوان امام شيعيان در آن شرايط سخت و خفقان آ لود و زير نظر ماموران و جاسوسان حكومتي چنان بود كه حتي مدح و ثناي دشمنان را نسبت به رفتار و گفتار امام بر مي انگيخت. چنانكه احمدبن عبدالله خاقان كه متصدي ماليات و اموال حكومتي بود با اهل بيت عليهم السلام دشمني داشت در يكي از روزها كه در مجلس وي صحبت علويان پيش آمد گفت: من در ميان علويان مانند حسن بن علي بن محمد بن الرضا (امام حسن عسكري) كسي را مشاهده نكردم حسن بن علي در عفت و كرم و عقل و فضيلت در ميان خاندانش و همچنين بني هاشم، مانند ندارد. بني هاشم او را با اينكه سن وي كم است بر افراد مسن خود فضيلت مي دهند و در مجالس و محافل خود او را بر همگان مقدم مي دارند و همچنين است حال او نزد امرا و فرماندهان و شخصيت هاي برجسته و عموم طبقات مردم.

بيم و وحشت حكومت از شخصيت معنوي و الهي امام حسن عسكري (ع) و اعمال شيوه نظارت و مراقبت شديد مأموران حكومتي نسبت به امام (ع) چنان بود كه بارها حضرت را نزد شرورترين افراد زنداني نمودند.

چنانكه محمدبن اسماعيل مي گويد: هنگامي كه ابومحمد (امام حسن عسكري (ع) در زندان صالح بن وصيف بود گروهي از عباسيان نزد او آمدند و او را وادار كردند تا بر آن حضرت سختگيري كند. صالح گفت: من با او چه كار كنم دو نفر را كه از بدترين مردم بودند بر وي گماشتم وليكن آنان اكنون از عبادت كنندگان شده اند و همواره به نماز و عبادت اشتغال دارند پس از آن دستور داد كه آن دو نفر را حاضر كنند.

صالح به آنان گفت: واي بر شما، اين مرد با شما چه گفت كه اين طور تغيير حال پيدا كرديد؟ گفتند: درباره ي مردي كه شب ها نماز مي خواند و روزها روزه مي گيرد چه بگوييم! وي با كسي سخن نمي گويد و جز عبادت به چيز ديگري خود را مشغول نمي سازد. ما هرگاه به وي نگاه مي كنيم شانه هاي ما مي لرزد و حال ما تغيير مي كند هنگامي كه عباسيان اين مطلب را شنيدند مأيوسانه برگشتند.