بازگشت

هدايت مسلمانان به حقيقت


برخي از علماي اهل تسنن به روايت از ابوهاشم جعفري نقل مي كنند: در سامرا قحطي سختي پيش آمد. معتمد خليفه ي وقت، فرمان داد مردم به خواندن نماز طلب باران بروند. مردم سه روز پي در پي براي نماز به مصلي رفتند و دست به دعا برداشتند؛ ولي باران نيامد.

روز چهارم، جاثليق پيشواي استفان مسيحي، همراه مسيحيان و راهبان به صحرا رفت. يكي از راهبان، هر وقت دست خود را به سوي آسمان بلند مي كرد، باراني درشت، فرو مي باريد. روز بعد نيز باثليق همان كار را كرد و آن قدر باران آمد كه ديگر مردم تقاضاي باران نداشتند.



[ صفحه 30]



همين قضيه موجب شگفتي، شك و ترديد و تمايل به مسيحيت در ميان بسياري از مسلمانان شد و اين وضع براي خليفه ناگوار بود؛ پس به دنبال امام عسكري (عليه السلام) فرستاد و امام را از زندان آوردند. خليفه به امام عرض كرد: امت جدت را درياب كه گمراه شدند!

امام (عليه السلام) فرمود: «از جاثليق و راهبان بخواه كه سه شنبه به صحرا بروند.»

خليفه گفت: مردم باران نمي خواهند؛ چون به قدر كافي باران آمده است؛ بنابراين به صحرا رفتن چه فايده اي دارد؟

امام حسن عسكري (عليه السلام) فرمودند: «براي آنكه شك و شبهه را برطرف كنم.»

خليفه فرمان داد، و پيشواي استفان، همراه راهبان، سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسكري (عليه السلام) نيز در ميان جمعيت عظيمي از مردم به صحرا آمد، آنگاه مسيحيان و رهبانان، براي طلب باران، دست به سوي آسمان برداشتند؛ آسمان، ابري شد و باران تندي آمد. امام (عليه السلام) فرمان داد دست راهب معيني را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان اوست، بيرون آورند.



[ صفحه 31]



در ميان انگشتان او، استخوان سياه رنگي از استخوان هاي آدمي يافتند. امام عسكري (عليه السلام) استخوان را گرفت و در پارچه اي پيچيد و به راهب فرمود: «اينك طلب باران كن.»

راهب اين بار نيز دست به آسمان برداشت؛ اما برخلاف دفعات قبل، اين بار، ابرها كنار رفتند و خورشيد، نمودار شد.

مردم شگفت زده شدند. خليفه از امام (عليه السلام) پرسيد: اين استخوان كيست؟

امام حسن عسكري (عليه السلام) فرمود: «اين، استخوان پيامبري از پيامبران الهي است كه از قبور ايشان برداشته اند و استخوان پيامبري ظاهر نمي شود، جز آنكه باران ببارد.»

امام (عليه السلام) را تحسين كردند و استخوان را آزمودند، ديدند همان طور است كه امام (عليه السلام) مي فرمايند. [1] .



[ صفحه 32]




پاورقي

[1] احقاق الحق، ج 12، ص 464.