بازگشت

ارتباط امام عسكري با عالم غيب


اسماعيل بن محمد مي گويد: جلوي درب خانه ي امام عسكري (عليه السلام) نشستم. وقتي امام، بيرون جلو رفتم و از فقر و نيازمندي خويش، شكوه كردم و سوگند ياد نمودم كه حتي يك درهم ندارم.

امام (عليه السلام) فرمود: «سوگند ياد مي كني؛ در حالي كه دويست دينار در خاك، پنهان كرده اي؟! اين را نگفتم براي آنكه به تو عطايي نكنم.» به غلام خود رو كرد و فرمود: آنچه همراه داري به او بده.» غلام صد دينار به من داد. خداي متعال را سپاس گفتم و بازگشتم. حضرت فرمود: «مي ترسم، دويست دينار را وقتي كه بسيار نيازمند آن هستي از دست بدهي.»



[ صفحه 33]



من سراغ دينارها رفتم و آنها را در جاي خود يافتم. جايشان را عوض كردم و طوري پنهان كردم كه هيچ كس مطلع نشود. مدتي از اين قضيه گذشت، به دينارها نيازمند شدم. سراغ آنها رفتم؛ اما چيزي نيافتم. ناراحت شدم، بعدا فهميدم پسرم، جاي آنها را يافته، دينارها را برداشته و برده است. چيزي از آنها به دستم نرسيد و همان طور اتفاق افتاد كه امام (عليه السلام) بيان فرموده بودند. [1] .

ابوالاديان گفت: من خادم امام حسن عسكري (عليه السلام) بودم و نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم. نزديك ايام رحلت امام (عليه السلام) خدمتش رسيدم. ايشان چند كاغذ به من داد كه به مدائن ببرم. فرمود: «پانزده روز سفرت طول مي كشد. وقتي روز پانزدهم، داخل سامرا شد، صداي شيون من بلند است و در آن وقت، بدن من بالاي مغتسل است.»

ابوالاديان گفت: اي سيد و مولاي من! اگر اين اتفاق بيفتد، حجت خدا بعد از شما، چه كسي مي باشد؟

امام حسن عسكري (عليه السلام) فرمودند: «بعد از من، فرزندم كه



[ صفحه 34]



در حال حاضر، كودك است، جانشين من خواهد بود. باشد كه از او پيروي كنيد كه بعد از من صاحب الامر شما خواهد بود.»



[ صفحه 35]




پاورقي

[1] احقاق الحق، ج 12، ص 470.