بازگشت

ابوسهل اسماعيل بن علي


ايشان شيخ متمكنين اماميه ي بغداد و بزرگ طايفه نوبخيته بود. در زمان خود جلالت بزرگي در دين و دنيا داشت و كتب بسياري را نيز تأليف نموده است. مؤلفات او در كلام و فلسفه، بسيار زياد و پربار است.

ابوسهل در دوران حيات پربركت خود، پنجاه حج پياده به جا آورد و موفق به زيارت امام زمان (عليه السلام) شده است.

نقل شده است: روزي حلاج براي ابوسهل نامه اي نوشته و او را به بيعت با خود دعوت كرد و در آن نامه، خود را وكيل امام زمان (عليه السلام) ناميد. وقتي ابوسهل، نامه را خواند براي او پيغام فرستاد كه اگر تو وكيل حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) مي باشي، لابد براي خود دلايل و مداركي نيز داري. اگر مي خواهي من با تو بيعت كرده و رو به سوي تو آورم، خواهشي از تو دارم و آن اين است كه من، مال و مكنت زيادي



[ صفحه 55]



دارم و نزد مردم نيز از محبوبيت خوبي برخوردار بوده و هر روز عده ي زيادي براي رفع حاجت به من مراجعه مي كنند. از آنجا كه من به سن كهولت رسيده و موي و محاسنم سفيد گشته است به ناچار هر هفته رنگ مي كنم تا مردم متوجه پيري من نشوند؛ چون اگر متوجه شوند از من كناره گيري مي كنند. خواهش من از تو اين است كه اگر تو ادعاي وكالت صاحب الزمان (عليه السلام) را داري وخود را شايسته ي اين مقام مي داني، محاسن و موي سر مرا سياه كني تا من ناچار نباشم هر دفعه رنگ نمايم.

اين نامه وقتي به دست حلاج رسيد. حلاج دانست كه با چه كسي طرف است و ديگر جواب او را نداد.

هر جا كه ابوسهل سخنراني مي نمود اين داستان را جهت هر چه بيشتر رسوا شدن حلاج بازگو مي نمود و با اين كار خود، مردم را از دام او مي ربود.