فضايل و سيره فردي امام حسن عسكري (ع)


نفوذ معنوي :

ثقة الاسلام كليني در كافي و شيخ مفيد در ارشاد نقل مي كند : از حسين بن محمد اشعري و محمد بن يحيي و ديگران كه گويند :

احمد بن عبيدالله بن خاقان (وزير معتمد عباسي) وكيل املاك و مستغلات خليفه در قم و عامل اخذ ماليات از آنها بود، او در عداوت اهل بيت عليهم السلام بسيار شديد بود.

روزي در مجلس او سخن از علويان و اهل بيت و مذهب آنها به ميان آمد، احمد گفت : من كسي از علويان را در سيرت و وقار و عفت و نجابت و عزت و شرف مانند حسن بن علي بن محمد بن رضا نديدم ، رجال خانواده اش و بني هاشم او را بر همه مقدم مي داشتند و ميان فرماندهان خليفه و وزراء و همه مردم مورد احترام و عظمت بود.

روزي بالاي سر پدرم (عبيدالله بن خاقان وزير اعظم خليفه) ايستاده بودم كه دربان ها گفتند : ابن الرضا مي خواهد وارد شود ، پدرم با صداي بلند گفت : اجازه بدهيد تشريف بياورند، من تعجب كردم كه دربان ها چطور توانستند پيش پدرم كسي را با كنيه ياد كنند. فقط خليفه يا وليعهد خليفه يا كسي را كه خليفه كنيه مي داد، پيش پدرم با كنيه ياد مي كردند.

در آن موقع ديدم مردي گندمگون ، زيبا قامت ، زيبا صورت ، با تناسب اندام، جوان، با جلالت و با هيبت وارد شد ، پــدرم چون او را ديد برخاست و به طرف او رفت، من نديده بودم كه پدرم به استقبال كسي از بني هاشم و فرماندهان برود ، چون به او رسيد دست به گردن او انداخت، صورت و سينه او را بوسيد و دســتش را گرفــت و او را در مـصلاي خــود نشانيد و خود در كنار او نشست و به او رو كرد و با او سخن مي گفت و گاهي مي گفت : فدايت شوم، من غرق تعجب بودم.

در اين بين دربان آمد و گفت : موفّق (برادر خليفه) آمد، قرار بر اين بود چون موفق نزد پدرم مي آمد، دربانان و فرماندهان از اول درب ورودي تا تخت پدرم دو طرف صف مي ايستادند ، موفق از ميان آنها مي آمد و مي رفت، پدرم همان طور با او صحبت مي كرد تا غلامان خاص موفق ديده شدند ، در آن وقت پدرم به او گفت : خدا مرا فداي تو كند، اگر مي خواهيد تشريف ببريد مانعي ندارد. او به پا خاست ، پـدرم گفت : او را از پشت صف ها ببريد تا امير (موفق) او را نبيند ، بعد پدرم با او معانقه كرد و چهره او را بوسيد و او رفت.

من به دربانان گفتم : واي بر شما! اين كيست كه پدرم با او با چنين احترامي برخورد كرد ؟ گفتند: اين مردي از علويان است كه حسن بن علي معروف به ابن الرضا مي باشد. تعجب من زيادتر شد ، آن روز همه اش در فكر او و كار پدرم نسبت به او بودم پدرم شب ها پس از نماز عشاء مي نشست و درباره جلسات و كارها و مطالبي كه بايد به محضر خليفه برسد بررسي مي كرد.

چون از كارش فارغ شد ، من رفتم و پيش رويش نشستم، گفت : احمد ! كاري داري ؟

گفتم : آري، پدرجان! اگر اجازه دهي ، گفت : اجازه دادم هر چه مي خواهي بگو ، گفتم : پدرجان ! آن مرد كي بود كه ديروز آن هم اجلال و اكرام و تبجيل از ايشان نموده و خودت و پدر و مادرت را فداي او مي كردي ؟

گفت : پسرم! او ابن الرضا و امام رافضه است ، بعد از كمي سكوت اضافه كرد : اگر خلافت از بني عباس برود ، كسي از بني هاشم جز او شايسته نخواهد بود ، چون او در فضل ، عفاف، وقار، صيانت نفس، زهد، عبادت، اخلاق نيكو و صلاح بر ديگران مقدم اسـت و اگـــر پدر او را مي ديدي، مي ديدي كه مردي جليل، بزرگوار، نيكوكار و فاضل است.

اين سخنان بر اضطراب و تفكر و غضب من بر پدرم افزود، بعد از آن، من پيوسته از حالات او مي پرسيدم و از كارش جستجو مي كردم ولي از هر كه از بني هاشم، فرماندهان، نويسندگان، قضات، فقهاء و ديگر مردم سؤال مي كردم، مي ديدم كه در نزد همه در نهايت تجليل و تعظيم و مقام بلند و تعريف نيكو و مقدّم بر خانواده و ديگران است و همگ ي گفتند: او امام رافضه است، لذا مقام وي در نزد من بزرگ شد، زيرا دوست و دشمن درباره او نيكو گفته و ثنا مي كردند.

بعضي از حاضران از اشعري ها به او گفتند : اي ابابكر! حال برادرش جعفر چگونه بود ؟

گفت : جعفر كيست كه از او سؤال شود و يا با او يك جا گفته شود ؟ جعفر آشكارا گناه مي كرد ، بي حياء و شرابخوار بود ، كمتر كسي را مانند او ديده ام كه پرده خويش را بدرد، احمق و خمار و كم ارزش بود ، به خدا قسم او در وقت وفات حسن بن علي پيش سلطان آمد كه تعجب كردم و فكر نمي كردم كه چنين كند.

چون ابن الرضا مريض شد ، فوراً به پدرم خبر فرستاد كه او مريض است، بعد بلافاصله به خانه خليفه آمد و با پنج نفر از خادمان و خواص خليفه از جمله نحرير (مسؤول باغ وحش) برگشت و آنها را گفت كه در خانه حسن بن علي باشند و حالات او را زير نظر بگيرند و به چند نفر پزشك گفت كه شب و روز از او ديدار كنند ... جريان اين طور بود كه او چند روز از ربيع الاول گذشته در سال دويست و شصت از دنيا رفت ، سامراء يكپارچه ضجه شد ، همه مي گفتند : «ابن الرضا از دنيا رفت» ... پس از آن جعفر نزد پدر من آمد و گفت : مقام پدر و برادرم را به من واگذار كن ، در عوض هر سال بيست هزار دينار به تو مي دهم ، پدرم او را طرد كرد و گفت : احمق ! خليفه شمشير و تازيانه اش را به دست گرفت تا مردم را از امامت پدرت و برادرت برگرداند، مقدور نشد و نتوانست و تلاش كرد كه آن دو را از امامت براندازد ، موفق نشد، اگر در نزد شيعه پدر و برادرت امام بودي ، لازم نبود كه سلطان و غير سلطان تو را در جاي آنها قرار بدهد.

و اگر آنها به امامت تو قائل نباشند با نصب خليفه به امامت نخواهي رسيد، پدرم او را تحقير كرد و گفت اجازه ندهند كه نزد او بيايد ...

رجوع شود به كافي : ج 1 ص 503 باب مولد ابي محمد الحسن بن علي، ارشاد مفيد: ص 318 حالات امام عسكري (ع) ، كمال الدين صدوق: ج 1ص 40 43 ما روي في وفات العسكري (ع) ، شيخ طوسي در فهرست در ترجمه احمد بن عبيدالله بن خاقان و نيز نجاشي در ترجمه وي به اين مجلس اشاره فرموده اند.
خبر از مهدي موعود صلوات الله عليه

ثقه جليل القدر احمد بن اسحاق بن سعد اشعري نقل مي كند :

خدمت امام حسن عسكري (ع) رسيدم، مي خواستم از امام بعد از او بپرسم، امام پيش از سؤال من فرمود :

«يا احمد بن اسحاق ان الله تبارك و تعالي لم يخل الارض منذ خلق آدم عليه السلام و لا يخليها الي ان تقوم الساعة من حجت الله علي خلقه به يدفع البلاء عن اهل الارض و به ينزل الغيث و به يخرج بركات الارض»

گفتم: يابن رسول الله! امام و خليفه بعد از شما كيست ؟ آن حضرت به سرعت برخاست و داخل اندرون شد ، بعد به اتاق آمد و در شانه اش پسري بود ، گويي جمال مباركش مانند ماه چهارده شبه بود ، حدود سه سال داشت ، بعد فرمود : يا احمد بن اسحاق ! اگر پيش خدا و امامان محترم نبودي اين پسرم را به تو نشان نمي دادم ، او همنام و هم كينه رسول خداست ، زمين را پر از عدل و داد مي كند چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.

يا احمد بن اصحاق ! مَثل او در اين امت مَثل خضر (ع) و مثل ذوالقرنين است ، به خدا قسم او را غيبتي خواهد بود كه فقط كسي از هلاكت نجات مي يابد كه خدا او را در امامت وي ثابت نگاه دارد و به دعا در تعجيل فرجش موفق فرمايد.

گفتم : مولاي من ! آيا علامتي هست كه قلب من مطمئن باشد ؟

در اين وقت آن كودك با زبان عربي فصيح فرمود : «انا بقيّةُ اللّه في اَرضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثر بعد عين يا احمد بن اسحاق»

احمد بن اسحاق گويد : شاد و خرامان از خانه امام (ع) بيرون آمدم، فرداي آن به محضر امام بازگشتم و عرض كردم يابن رسول الله (ص)! شاديم بيش از حد گرديد در مقابل منتي كه بر من نهاديد ، اين كه فرموديد : مَثل او مَثل خضر و ذوالقرنين است يعني چه ؟

فرمود : طول غيبت

گفتم: غيبتش طولاني خواهد بود ؟

فرمود : آري، به خدايم قسم تا جايي كه اكثري از اين امر برگردند و در امامت او نماند مگر كسي كه خدا براي ولايت ما از او عهد گرفته باشد و ايمان را در قلب او ثابت فرموده و با روح مخصوصي او را تأييد كرده باشد.

«يا احمد بن اسحاق هذا امرٌ من امر الله و سرّ من سرّاللّه و غيبٌ من غيب اِللّه فخذما آتيتك و اكتمه و كن من الشاكرين تكن معنا غدا في عليين» (1)
مخلوق بودن قرآن

ثقه جليل القدر ، داوود بن قاسم ابو هاشم جعفري كه زمان پنج امام را درك كرده است مي گويد : به خاطرم خطور كرد كه آيا قرآن مخلوق است يا غير مخلوق ؟ امام عسكري (ع) فرمود : «يا ابا هاشم الله خالق كل شي و ما سواه مخلوق» (2)

خدا خالق هر چيز است ، غير خدا مخلوق خداست و در نقل ديگري آمده كه گويد : در پيش خودم گفتم : اي كاش مي دانستم ابو محمد عسكري درباره قرآن چه مي گويد : آيا قرآن مخلوق است يا غير مخلوق ؟

امام رو كرد به من و فرمود : آيا به تو نرسيده آنچه از ابي عبدالله (ع) نقل شده كه فرمود : چون قل هو الله احد نازل شد، خداوند براي آن چهار هزار بال آفريد، به هر گروهي از ملائكه كه مي گذشت به او خشوع مي كردند، نسبت پروردگار تبارك و تعالي اين است. (3)

ناگفته نماند : مسأله خلق قرآن يكي از پر جنجال ترين مسائل در ميان اهل سنت بود كه در زمان عباسيان دست سياست نيز درباره آن بازي كرد و فريادها به آسمان رفت، عده اي مي گفتند : قرآن كلام خداست، متكلم بودن خدا ، مانند خود خدا قديم است و قرآن نيز قديم است و مخلوق نيست و سخن شاعر :

ان الكلام لفي الفواد و انما

جعل اللسان علي الفواد دليلاً

در همين زمينه است. ولي عده اي به حادث و مخلوق بودن قرآن قائل بودند، كه رأي اهل بيت عليهم السلام نيز همان است .
در بهشت :

باز همان ثقه جليل القدر فرموده :

شنيدم امام عسكري صلوت الله عليه مي فرمود : «ان في الجنة باباً يقال له المعروف لا يدخله الا اهل المعروف» در بهشت دري هست كه نامش معروف است از آن در داخل بهشت نمي شود مگر اهل نيكي در دنيا. من در نفس خودم خدا را شكر كردم و شاد شدم كه براي رفع حاجت هاي مردم خودم را به زحمت مي انداختم.

امام به من نگاه كرد و فرمود : آري، يا ابا هاشم! به كار خودت ادامه بده ، اهل احسان در دنيا اهل احسان در آخرتند، خدا تو را از آنها قرار دهد و رحمتت كند. (4)

5 تفسير آيه :

از ابو هاشم روايت شده كه گويد :

از حضرت عسكري صلوات الله عليه از آيه : «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات بادن الله» سؤال كردم. (5)

فرمود : هر سه گروه از آل محمدند (ص)، ظالم به نفس از آنها كسي است كه به امام معتقد نيست ، مقتصد كسي است كه عارف به امام باشد، سابق به خيرات خود امام است. من پيش خود درباره مكرمتي كه به آل محمد (ص) داده شده فكر مي كردم : گريه ام گرفت.

امام به من نگاه كرد و فرمود : عظمت شأن آل محمد بزرگتر از آن است كه به نظرت آمده، خدا را حمد كن كه تو را به ولايت آنها معتقد و متمسك كرده است. روز قيامت با آنها خوانده خواهي شد وفتي كه هر جمعيت با امامش خوانده مي شود ، تو بر خيري. (6)
خبر غيبي :

ثقة الاسلام كليني و شيخ مفيد نقل مي كنند از اسماعيل بن محمد كه گويد :

در راه ابو محمد عسكري نشستم، چون از آنجا گذر كرد به او از فقر شكايت كرده و قسم خوردم كه نه درهمي دارم و نه زيادتر از آن. نه طعام صبح دارم و نه شب. امام (ع) فرمود : به خدا دروغ قسم مي خوري. با آن كه دويست دينار دفن كرده اي !! ولي اين حرف من بدان معني نيست كه به تو چيزي ندهم، اي غلام! هر چه داري به او بده ، غلامش صد دينار به من داد.

بعد فرمود : تو از پولي كه دفن كردي در وقت حاجت محروم خواهي شد. امام (ع) راست فرمود ، من آنچه امام داده بود خرج كردم، به مخارج احتياج شديدي پيدا كردم ، درهاي روزي براي من بسته شد. دفينه را بيرون آوردم ، چيزي نيافتم ، بعد مـــــعلوم شد كه پسرم جاي آنها را دانسته و آنها را برداشته و فرار كرده است. ديگر چيزي از آنها به دست من نرسيد.
سه نادره :

علي بن محمد بن زياد گويد : به محضر أبي احمد بن عبدالله وارد شدم ، نامه امام حسن عسكري (ع) را پيش رويش ديدم كه نوشته بود : من از خدا انتقام اين طاغي (مستعين عباسي) را خواستم ، خدا او را بعد از سه روز خواهد گرفت :

«اني نازلت الله في هذا الطاغي يعني المستعين و هو اخذه بعد ثلاث»

چون روز سوم رسيد ، مستعين از خلافت خلع شد و آخر كارش به آن جا رسيد كه كشته شد. (7) نگارنده گويد : به واسطه شورش كه بر عليه آن خبيث به وجود آمد، خودش از خلافت خلع و با خانواده اش به «واسط» رفت ، معتز عباسي سعيد بن صالح را فرستاد تا سر مستعين را بريده پيش معتز آورد.

ابوهاشم جعفري گويد : شنيدم امام عسكري صلوات الله عليه مي فرمود : از گـــناهـــاني كه بخشوده نمي شود ، سخن شخص است كه بگويد : اي كاش جز به اين گناه مؤاخذه نشوم : «من الذّبوب التي لا تغفر قول الرجل لَيتني لا اواخذ الاّ بهذا» من به خودم گفتم : اين بسيار دقيق است سزاوار است كه انسان از خودش و از كارش همه چيز را بررسي كند.

امام (ع) فرمود : راست گفتي يا ابا هاشم! ملازم باش به آنچه ضميرت به نظر آورد چون شرك آوردن خفي تر است از حركت مورچه ريز در روي سنگ صاف در شب ظلماني و از حركت مورچه ريز بر روي پلاس سياه

«فقال يا ابا هاشم صدقت فالزما حدثت به نفسك فان الا شراك في الناس اخفي من دبيب الذر علي الصفا، في الليلة الظلماء و من دبيب الذر علي المسح الاسود» (8)

ابو هاشم جعفري گويد :

فهفكي از امام عسكري صلوات الله عليه پرسيد : چرا زن مسكين و ضعيف از ارث يك سهم مي برد و مرد دو سهم ؟

فرمود : چون براي زن جهاد و نفقه (مخارج خانه) و ديه بر عاقله نيست ، اينها بر عهده مردان است.

من در پيش خود گفتم : نقل شده كه ابن أبي العوجاء اين سؤال را از امام صادق (ع) كرده بود و امام همين جواب را داده بودند ...

امام رو كرد به من و فرمود : آري اين سؤال ابن أبي العوجاء است و جواب از ما يكي است وقتي كه مسأله يكي باشد، پاسخ جاري شده براي آخر ما آنچه است كه جاري شده براي اول ما، اول و آخر ما در علم و كار يكي است ، رسول خدا و اميرالمؤمنين بر ما فضيلت دارند. (9)
امام در زندان :

يكي از نوادگان حضرت كاظم (ع) به نام محمد بن اسماعيل گويد : گروهي از بني عباس و چند نفر ديگر از منحرفين به نزد صالح بن وصيف ، رئيس شرطه سامراء آمده و گفتند : ابو محمد عسكري را كه زندان كرده اي بر او سخت گير و نگذار كه در استراحت باشد.

صالح گفت: مي خواهيد چه بكنم ، دو نفر كه در نظرم از همه شريرتر بودند ، بر او مأمور كرده بودم ، چــــــنان اهل عبادت و نماز شده اند كه خارج از حد است. آنگاه گفت : آن دو را آوردند ، گفت : واي بر شما! جريان شما درباره اين مرد چيست ؟!

گفتند : چه بگوييم در خصوص مردي كه در روز، روزه است و همه شب را مشغول به عبادت حق!! با كسي سخن نمي گويد ، به غير عبادت مشغول نمي شود ؛ چون به او نگاه مي كنيم بندبند شانه هايمان به لزوه مي افتد و چنان مجذوب مي شويم كه قدرت از دست ما مي رود، چون بني عباس اين را شنيدند ذليلانه بر گشتند. (10)
خبر از وفات فضل بن شاذان :

شيخ كشي در رجال خود از محمد بن ابراهيم وراق سمرقندي نقل كرده گويد : به قصد حج از وطن خويش بيرون شدم ، خواستم قبل از حج به زيارت مردي از اصحاب برسم، او معروف به صدق و صلاح و ورع و خير بود، نامش بورق و در «بوشنجان» از روستاهاي هرات سكونت داشت.

چون به زيارت او رسيدم ، صحبت از فضل بن شاذان نيشابوري به ميان آمد ، بورق گفت : او مبتلا به «بطن» شديد (11) بود به طوري كه در يك شب صد تا صد و پنجاه دفعه به قضاي حاجت مي رفت ، من سالي به حج رفته به خدمت محمد بن عيساي عبيدي رسيدم ، او را شيخ فاضلي يافتم ... عده اي نيز با او بودند ولي همه را محزون و غمگين ديدم.

گفتم : جريان چيست ؟ گفتند : ابو محمد عسكري (ع) را زندان كرده اند من به حج رفتم، پس از اتمام مراسم حج باز به خدمت محمد بن عيسي رسيدم ، ديدم شادمان است، گفتم: خبر چيست ؟ گفت : امام (ع) از زندان آزاد شده اند.

بعد من به سامرآء آمدم و كتاب «يوم و ليلة» را با خود داشتم ، به خدمت امام (ع) رسيدم و كتاب را به ايشان نشان داده و گفتم :

فدايت شوم اگر صلاح بداني ، به آن نگاهي كرده و اظــهار نظر فرمايي ، امام (ع) همه آن را ورق زد و فرمود : اين صحيح است ، شايسته است عمل شود.

گفتم : فضل بن شاذان بشدت مريض است، مي گويند : شما نسبت به ايشان خشم گرفته ايد ، چون گفته : وصي ابراهيم از وصي محمد (ص) بهتر است ، ولي او چنين چيزي نگفته ، بلكه به او دروغ بسته اند.

امام صلوات الله عليه فرمود : آري به او دروغ بسته اند ، خدا به فضل رحمت كند، خدا به فضل رحمت كند «رحم الله الفضل، رحم الله الفضل» بورق گويد : چون از سامرآء برگشتم ديدم فضل بن شاذان در همان ايام كه امام به او رحمت فرستاد از دنيا رفته بود. (12)

ناگفته نماند كتاب «يوم وليله» تأليف يونس بن عبدالرحمان مولي آل يقطين است ، كشي در رجال خود از احمد بن ابي خلف نقل مي كند گويد : مريض بودم، ابوجعفر جواد (ع) به عيادت من آمد، كتاب يوم و ليله را در بالاي سر من ديد ، آن را تا آخر ورق زد و مي فرمود :

«رحم الله يونس، رحم الله يونس، رحم الله يونس» (13)

و نيز از ابو هاشم جعفري نقل كرده گويد : كتاب يوم و ليله يونس را محضر امام عسكري (ع) بردم، به آن نگاه كرد و ورق زد ، بعد فرمود :

«هذا ديني و دين آبائي حقا» (14)

نجاشي در رجال خويش نقل كرده كه آن حضرت از ابوهاشم پرسيد : اين كتاب تصنيف كيست ؟

جواب داد : تصنيف يونس آل يقطين ، فرمود : «اعطاه الله بكل حرف نورا في الجنة»

حبابه والبيه زني بود كه در كوفه به خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيد و گفت : يا اميرالمؤمنين! خدا تو را رحمت كند ، دليل امامت چيست ؟

امام ســنگي را نــشان داد و فرمود : آن سنگ (15) را پيش من آور ، زن سنگ را پيش امام آورد ، حضرت مهر خودش را به ســنگ زد

(اثـر مهر در سنگ آشكار شد) بعد فرمود : يا حبابه ! وقتي كه يك نفر ادعاي امامت كرد و توانست ماند من اين سنگ را مهر كند بدان او امام مفترض الطاعة است.

اين زن تا زمان امام رضا (ع) زنده ماند ، با معجزه امام سجاد (ع) جواني به او بازگشت و سنگ را تا مهر امام ثامن (ع) رسانيد ، (16) آنگاه فرزندان وي در زمان امامان ديگر اين كار ادامه دادند.

ثقه جليل القدر داود بن قاسم جعفري گويد : نزد امام حسن عسكري (ع) بودم كه به امام گفتند : مردي از اهل يمن اجازه ورود مي خواهد، امام اجازه فرمود، ديدم مردي بلند قامت و قوي بازو داخل شد، به امام سلام ولايت داد، حضرت جواب داده و امر به نشستن كرد.

او در نزد من و چسبيده به من نشست، من به خود گفتم : اي كاش مي دانستم اين شخص كيست ؟

امام (ع) فرمود : اين از فرزندان آن زني است كه پدران من سنگي كه او داشت مهر كرده اند و اثر مهرشان در آن نقش شده است، آن را آورده است تا من نيز مهر كنم. بعد فرمود : سنگ را بياور، او سنگ را بيرون آورد، ديدم جايي از آن صاف است و مهر نخورده.

ابو محمد عسكري (ع) آن را گرفت ، مهر خويش بيرون آورد و آن را مهر كرد ، گويي الان نقش مهر را مي بينم كه «الحسن بن علي» بود، من به مرد يماني گفتم : تا به حال امام را ديده بودي ؟ گفت: نه واللّه ولي مدتي بود كه به ديدارش شايق بودم ، گويي الساعه جواني كه او را نديده بودم نزد من آمد و گفت : برخيز به محضر امام برو ، من وارد خدمتش شدم.

سپس مرد يماني برخاست و مي گفت : «رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت ذرية بعضها من بعض اشهد بالله ان حقك الواجب كوجوب حق اميرالمؤمنين والائمة من بعده صلوات الله عليهم اجمعين» آنگاه رفت و ديگر او را نديدم.

ابو هشام گويد : از او پرسيدم اسمت چيست ؟ گفت : نام من مهجع پسر صلت پسر عقبه ، پسر سمعان، پسر غانم، پسر ام غانم و آن زن اعرابيه يمني صاحب سنگي است كه اميرالمؤمنين (ع) بر آن مهر زد و فرزندانش مهر زدند تا زمان امام أبي الحسن رضا (ع). (17)

مجلسي رحمة الله آن را در بحار: ج 50 ص 302 از ابوهاشم از اعلام الوري نقل كرده و اشعار ابوهاشم را نيز درباره آن آورده است.

***

1- كمال الدين : ج 2 ص 384 باب 38، آنگاه در ص 409 .407 هشت روايت ديگر از آن حضرت درباره مهدي موعود (ع) آورده است.

2- رعد : 39

3- بحار : ج 50 ص 257

4- كافي : ج 2 ص 469 كتاب الدعاء

5- مناقب : ج 4 ص 436

6- بحار : ج 50 ص 254

7- مناقب آل ابي طالب : ج 4 ص 431

8- فاطر : 32

9- بحار : ج 50 ص 259

10- كافي : ج 1 ص 509 ، ارشاد : ص 323

11- مناقب : ج 4 ص 439

12- مناقب : ج 4 ص 437

13- كافي : ج 1 ص 512 باب مولد ابو محمد الحسن بن علي، ارشاد مفيد ص 324

14- بطن مرضي است كه انسان از آمدن غائط جلوگيري نتواند و ذره ذره بيرون مي آيد.

15- رجال كشي : ص 451 فضل بن شاذان

16- رجال كشي : يونس بن عبدالرحمن

17- رجال كشي : يونس بن عبدالرحمن

18- عبارت عربي «حصاة» است ظاهراً منظور سنگ كوچكي است.

19- اصول كافي : ج 1 ص 346 باب ما يفصل به بين دعوي المحق و المبطل، كمال الدين : ص 536 باب 49

20- كافي : ج 1 ص 347 باب مايفصل به بين دعوي المحق و المبطل ، غيبت شيخ : ص 122

21- اصول كافي : ج 1 ص 513 باب مولدالعسكري (ع)

22- مناقب ابن شهر آشوب : ج 4 ص 424

23- بحار الانوار : ج 50 ص 263 از مختار الخرائج

24- اكحل رگ معروف است در بازوي انسان كه بيشتر آنرا فصد مي كنند.

25- امناء جمع مناء پيمان ه اي است كه با آن روغن را پيمانه مي كنند.

26- سوري بر وزن طوبي محلي است در عراق

27- ارشاد مفيد : ص 320 و كافي : ج 1 ص 506 باب مولد ابي محمد العسكري (ع)

28- در حالات مهدي موعود (ع) خواهد آمد كه تجهيز و غسل حضرت عسكري (ع) توسط عثمان بن سعيد رضوان الله عليه بوده است.

29- كمال الدين صدوق : ج 2 ص 475، باب ذكر من شاهد القائم (ع)