دورنمايي از عصر امام عسكري(ع)


يكي از راههاي پي بردن به شخصيت واقعي انسانها، آگاهي از زمان آنهاست.

با توجه بدين حقيقت، برآنيم تا نگاهي گذرا به عصر امام عسكري(ع) بيفكنيم تا بخشي از عظمت شخصيت تابناك آن امام معصوم را دريابيم.
دوران كودكي

امام عسكري(ع) در دوران كودكي شاهد اهانتهاي متوكل عباسي به اهل بيت عصمت (عليهم السلام)، به ويژه پدر بزرگوارش امام هادي(ع)، بود. او مي ديد دشمن، زيارت جدش امام حسين(ع) را ممنوع و حتي مزار مقدسش را با خاك يكسان كرده است.

متوكل به خاطر احساس ترس از گرايش مردم به اهل بيت (عليهم السلام) فرمان داد امام هادي(ع) و خاندانش را دستگير و از مدينه به سامرا منتقل كنند.

امام عسكري(ع) يورشهاي ناجوانمردانه و دور از ادب ماموران حكومت به خانه پدرش را مشاهده كرد و سرانجام در شهادت مظلومانه پدر ارجمندش به سوگ نشست.
فرمانروايان آن روزگار

بني عباس، كه پس از بني اميه با زور و تزوير به حكومت دست يافتند، براي مردم چيزي جز وحشت، اختناق و ستم به ارمغان نياوردند. آنها جنگيدند، غارت كردند و مردم را در بيچارگي، فقر و اندوه فروبردند. امويان كافرانه و آشكارا به اسلام ضربه مي زدند، ولي عباسيان منافقانه و پنهاني. فرزندان عباس در پي آن بودند كه با رنگ دين به نظام سياسي خويش تقدس بخشند، اما تفكر اهل بيت سدي استوار در برابر هواهاي نفساني شان پديدآورده بود.

آنها در ظاهر خويش را جانشينان رسول خدا(ص) معرفي مي كردند، با عوام فريبي به نام دين از مردم بهره مي كشيدند و اهداف خود را پيش مي بردند. ستمگران بني عباس، در سايه زور و تزوير، از كيسه بيت المال كاخهاي باشكوه مي ساختند، ماموران و چاپلوسان را ثروتمند مي ساختند و بي خبر از وضعيت دشوار زندگي مردم به خوشگذراني مي پرداختند. فاصله طبقات فقير و غني هر روز بيشتر مي شد. و سرنيزه هاي حكومت براي خاموش ساختن فرياد اعتراض مردم تيزتر.
خلفاي دوران امام

خلفايي كه همزمان با امامت حضرت عسكري(ع) قدرت را در دست داشتند، عبارتند از:

1) متوكل بيش از چهارده سال; (232 247)

2) منتصر (فرزند متوكل) 9 ماه;(247 248)

3) مستعين (فرزند متوكل) سه سال و اندي; (248 252)

4) معتز (فرزند متوكل) حدود چهار سال; (252 255)

5) مهتدي 11 ماه; (255 256)

6) معتمد (فرزند متوكل)23 سال; (256 279)

در زمان اين جنايتكاران مظلوميت شيعه فزوني يافت و بسياري از شيعيان به طرز فجيعي به شهادت رسيدند. شدت ستم چنان بود كه خودكامگان گاه پيكرهاي پاك شهيدان را نيز آماج بي حرمتيهاي خودقرار مي دادند. در اين زمان كانون تفكرات ناب شيعي حضرت امام حسن عسكري(ع)نيز پيوسته مورد آزار و اهانت قرار مي گرفت. هر چند آن بزرگوار نيز چون پدرگرانقدرش به رعايت احتياط و تقيه پاي مي فشرد; ولي شمار جاسوسان به اندازه اي بود كه گاه مراعات همه جوانب احتياط نيز سودمند واقع نمي شد. سبب اصلي اين فشارها و سختگيريها علاقه شديد مردم به اهل بيت (عليهم السلام) و نيز روايتهاي متواتر در باره قائم بودن فرزند امام عسكري(ع) بود.
شورشها

در روزگار امام افراد و گروههايي، كه برخي از آنها مورد تاييد حضرت نيز بودند، آشكارا عليه حكومت فاسد شوريدند. مسعودي، مورخ مشهور، در تاريخ خويش به قيامهاي آن عصر چنين اشاره مي كند:

1) قيام كوفه به رهبري يحيي بن عمر طالبي (از نوادگان جعفر طيار) كه در سال 248 روي داد و سرانجام با شهادت يحيي فروكش كرد

2) انقلاب حسن بن زيد علوي (از نوادگان امام علي) در طبرستان; (گرگان و مازندران) حسن بن زيد، پس از نبردي شديد، حكومت منطقه را به دست گرفت و در سال 270 وفات يافت

3) قيام ري به رهبري محمد بن جعفر كه در سال 250 تحقق يافت. محمد سرانجام دستگير شد

4) قيام قزوين كه در سال 250 به رهبري حسن بن اسماعيل كركي به وقوع پيوست

5) قيام سال 251 كوفه به رهبري ابن حمزه

6) قيام بصره به رهبري صاحب زنج كه درسال 255 شروع شد و 15 سال ادامه يافت;

7) قيام يعقوب ليث صفار در سيستان كه در 262 آغاز شد.
انديشه هاي پليد خلفا در باره امام

شيخ حر عاملي، از دانشوران قرن دوازدهم، مي نويسد: سيد بن طاوس در كتاب مهج الدعوات گفته است: درعصر امام عسكري(ع) سه تن از خلفا (مستعين، معتز و مهتدي) انديشه قتل حضرت را در سر مي پروراندند; چون شنيده بودند كه امام مهدي(ع) از نسل اوست. آنها چندين بار امام را به زندان افكندند. حضرت برخي از آنها را نفرين كرد و آن ستمگران به زودي هلاك شدند.

شيخ طوسي در كتاب غيبت مي نويسد: معتز اراده كرد حضرت را به قتل برساند; ولي سه روز بعد، از خلافت بركنار شد. البته حضرت، پيش از بركناري خليفه، يارانش را از اين امر آگاه كرده بود. علي بن محمد بن زياد صيمري در كتاب «اوصياء» چنين مي نويسد: مهتدي مي خواست حضرت را به شهادت برساند; امام به يارانش فرمود: تا پنج روز ديگر مي ميرد.

البته چنان شد كه حضرت فرموده بود. با پايان يافتن پنج روز مهتدي به قتل رسيد.

شيخ حر عاملي مي گويد: از عمر بن محمد بن زياد صيمري نقل شده است كه گفت: به منزل عبدالله بن طاهر وارد شدم. در برابرش نامه اي از امام عسكري(ع) يافتم كه در آن نوشته بود: «من براي اين سركش از خداوند مرگ خواسته ام; تا سه روز ديگر خداوند او را نابود مي كند.» روز سوم مستعين از خلافت بركنار شد، در دام بلاها گرفتار آمد و سرانجام به هلاكت رسيد.

شيخ همچنين از احمد بن حسين بن عمر چنين نقل مي كند: هنگامي كه معتز فرمان داد حضرت را به سعيد حاجب بسپارند تا به كوفه برده، در قصر ابن هبيره به قتل رساند .... ابوالهيثم بن سبانه براي حضرت نوشت: خداي مرا فدايتان سازد، خبري به ما رسيده و ما را اندوهگين و مضطرب ساخته است! حضرت در پاسخ نوشت: پس از سه روز، براي شما گشايش پديد مي آيد. روز سوم معتز بركنار شد.

شيخ طوسي در كتاب ارشاد مي نويسد: احمد بن محمد مي گويد: هنگامي كه مهتدي عباسي كشتن شيعيان را آغاز كرد، به امام عسكري(ع) نوشتم: خداي را سپاس كه وي را از آزارها منصرف ساخته است، زيرا به من خبر رسيده كه شما را تهديد مي كند و مي گويد: «به خدا سوگند، اينها [آل محمد(ص)] را از روي زمين برمي اندازم.» حضرت به خط خويش چنين پاسخ داد: «اين عمرش [از آنكه بتواند به مرادش دست يابد] زودتر به پايان مي رسد. از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خواري به هلاكت خواهد رسيد.» چنان شدكه حضرت نوشته بود.
تقيه شديد امام

عملكرد حضرت در عصر خويش نيز فضاي خفقان آن روزگار را نشان مي دهد. مسعودي از محمد بن عبدالعزيز بلخي چنين نقل مي كند: روزي صبحگاهان در خيابان غنم نشسته بودم، امام عسكري(ع) از خانه بيرون آمده، مي خواست به «باب العامه » برود. با خود گفتم: اگر فرياد كشم و بگويم: «اي مردم اين حجت خدابر شماست، او را بشناسيد.» مرا خواهند كشت. وقتي نزديك من رسيد، با انگشت سبابه به من اشاره فرمود و سپس بر دهانش قرار داد; يعني خاموش باش. من پيش شتافتم و بر پايش بوسه زدم، فرمود: اگر آشكارا بگويي، كشته مي شوي.

همان شب خدمتش رسيدم، فرمود: [دو راه بيشتر نيست] يا كتمان يا مرگ; پس خودرا حفظ كنيد.

داود بن اسود يكي از خادمان امام عسكري (ع) كه وظيفه هيزم كشي را بر عهده داشت، مي گويد: روزي حضرت تكه چوبي مدور، بلند و كلفت به من داد و فرمود: اين را به عثمان بن سعيد عمري برسان. در كوچه استر سقايي راه را بر من بست. سقا از من خواست حيوان را كنار بزنم. من با همان تكه چوب بر پشت استر زدم تا كنار برود; ولي ناگهان چوب شكست و نامه هاي حضرت، كه در ميان آن بود، آشكارشد. شتابان آنها را در آستين پنهان كردم و سقا نيز بد گفتن به من و حضرت را آغاز كرد. وقتي خدمت حضرت رسيدم، فرمود: چرا با چوب به استر زدي.

آنگاه سفارش كرد: اگر كسي به ما اهانت كرد اعتنا نكن ... ما در ديار بدي مي باشيم، تو تنها به كار خويش بپرداز و بدان كه گزارش كردارت به ما مي رسد.
امام و زندانهاي خلفا

امام عسكري (ع) بخشي از دوران امامتش را در زندانهاي طاغوتيان عباسي به سر برد. مدتي نيز، كه در ظاهر خارج از زندان بود، تحت مراقبت شديد قرار داشت. شيخ مفيد مي نويسد:

امام عسكري (ع) را به نحرير، يكي از غلامان مخصوص خليفه و مسوول نگهداري ازحيوانات درنده و شكاري دربار، سپردند; نحرير بسيار بر او سخت مي گرفت و آزارش مي داد. همسرش گفت: واي بر تو، از خدا بترس; مگر نمي داني چه شخصيتي به خانه ات گام نهاده؟

آنگاه گوشه اي از فضايل حضرت را بازگو كرد و گفت: من در مورد او و رفتاري كه با وي مي كني، بر تو بيمناكم.

نحرير گفت: به خدا سوگند، او را در ميان درندگان خواهم افكند و چنين نيز كرد. پس از مدتي، وقتي به جايگاه درندگان مراجعه كرد تا دريابد چه بر سر امام آمده، ديد حضرت ميان درندگان به نماز ايستاده است.

احمد بن حارث قزويني مي گويد: با پدرم در سُرّ مَن رَاي (سامرا) بوديم. پدرم در اصطبل امام عسكري(ع) كار مي كرد.

مستعين عباسي استري داشت كه از نظر زيبايي و چالاكي بي نظير بود، ولي وحشي مي نمود و سواري نمي داد. وقتي تلاش مسوولان براي رام ساختنش بي نتيجه ماند، يكي از نديمان خليفه گفت: چرا اين كار را به حسن(ع) واگذار نمي كني تا بيايد يا سوار استر شود و رامش سازد يا استر او را هلاك كند و تو آسوده خاطر شوي. خليفه در پي حضرت فرستاد. پدرم نيز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتي وارد شديم، امام نگاهي به استر، كه در حياط ايستاده بود، افكند، پيش رفت و بر كفلش دست نهاد. در اين لحظه عرق از پيكر استر سرازير شد. سپس حضرت نزد مستعين رفت. مستعين او را پيش خويش نشاند و گفت: ابومحمد، اين استر را مهار كن!

حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را مهار كن.

مستعين گفت: خودت مهار كن.

حضرت پوستين بر زمين نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاي خويش بازگشت.

مستعين گفت: ابومحمد، استر را زين كن.

حضرت فرمود: غلام، زينش كن.

اما خليفه گفت: خودت زينش كن. پس امام برخاست; استر را زين كرد و بازگشت.

مستعين گفت: آيا صلاح مي داني كه سوارش شوي؟ حضرت فرمود: آري.

آنگاه سوارش شد، آن را دوانيد .... سپس برگشت و پايين آمد. مستعين گفت: ابومحمد، استر را چگونه ديدي؟ فرمود: استري به اين خوبي و چالاكي نديده بودم; جز براي خليفه شايسته نيست. مستعين گفت: خليفه آن را به شما واگذار كرد. حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را بگير. پدرم گرفت و برد.

علي بن عبدالغفار مي گويد: وقتي صالح بن وصيف امام عسكري (ع) را زندان كرده بود، گروهي از عباسيان و منحرفان نزد صالح آمده، شكوه كردند كه چرا بر امام سخت نمي گيري؟ او گفت: چه مي توانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترين كساني كه به آنها دسترسي داشتم، بر او گماشتم; اما اينان اهل نماز و روزه شدند. وقتي علت را پرسيدم، گفتند: چه مي گويي در باره مردي كه روزها روزه مي گيرد و شبها نماز مي خواند و وقتي كه به وي مي نگريم، بدن ما مي لرزد چنانكه گويا از خود بي خود مي شويم. وقتي عباسيان و منحرفان اين سخنان را شنيدند، نوميد از سراي وصيف بيرون رفتند.

محمد بن اسماعيل علوي مي گويد: امام عسكري(ع) را نزد يكي از سرسخت ترين دشمنان آل ابوطالب زنداني ساختند و سفارش كردند كه چنين و چنان آزارش ده. هنوز بيش از يك روز از در بند بودن امام نگذشته بود كه زندانبان پيرو امام شد. او چنان نزد امام خاضع بود كه برايش به خاك مي افتاد و جز براي بزرگداشت به چهره حضرت نمي گريست. وقتي حضرت از زندان آزاد شد، اين مرد بصيرتش از همه مردم به امام بيشتر بود ...
شهادت امام

معتمد، كه امام عسكري(ع) را در برابر دستگاه ستم پيشه عباسيان سدي نفوذناپذير مي ديد، بر آن شد آخرين ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براي تحقق آرمانهاي پليدش هموار كند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چنان نماياند كه حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است; ولي اين توطئه نيز ناكام ماند و چهره واقعي وي بر همگان آشكار شد.

احمد بن عبيد الله بن خاقان مي گويد: ...چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخيزي در شهر پديد آمد و ازهمه مردم صداي ناله و شيون برخاست. خليفه در پي فرزند نيكبخت آن حضرت برآمد و گروهي از ماموران را به خانه امام گسيل داشت تا وي را بيابند. خليفه حتي زنان قابله را فرستاد تا ازبارداري احتمالي كنيزان حضرت آگاه شوند ...

آري، دشمنان نمي دانستند كه پروردگار نور خود را كامل كرده است و گوهر تابناك الهي حضرت حجه بن الحسن المهدي(ع) پنج سال پيش بدين جهان گام نهاده، اينك پس از شهادت پدر گرامي اش بر جايگاه والاي امامت تكيه زده است.

در پايان بجاست مانند حضرت امام حسن عسكري(ع)، كه هنگام خروج از زندان معتمد آيه «يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون »را نگاشت، ما نيز آيه شريفه را به خاطر آوريم و براي سلامتي و ظهور كامل كننده نهايي نور هدايت حضرت مهدي(ع) دعا كنيم.

***