ماجراي ازدواج امام حسن عسكري(ع) با مادر امام زمان (عج)رابيان نماييد؟


دركتاب جنات الخلود مي نگارد: امام حسن عسكري(ع)عقدي دائمي وزن صيغه اي نداشت.زوجة آن حضرت فقط منحصر بود به مادرحضرت ولي عصر(عج)ابن بابويه و از شيعيان خاص امام علي نقي(ع) و امام حسن عسكري(ع)وهمسايه ايشان بود درشهرسرني رأي (سامراء)گفت كه روزي امام علي نقي (ع) به نزد من آمد و مرا طلب نمود.چون به خدمت آن حضرت رفتم ونشستم فرمودكه تو از فرزندان انصاري، ولايت ومحبت ما اهل بيت هميشه درميان شما بوده است اززمان رسول خدا(ص) تا حال وپيوسته محل اعتماد ما بوده ايد و من تو را اختيارمي كنم ومشرف مي گردانم به تفصيلي كه به سبب آن برشيعيان سبقت گيري در ولايت ما و تو را به رازهاي ديگرمطلع مي گردانم وبه خريدن كنيزي مي فرستم، پس نامة پاكيزه اي نوشتند به خط فرنگي ومهرشريف خود به آن زدند وكيسة زري بيرون آوردندكه درآن 220اشرفي بود.

فرمودند بگيراين نامه ومتوجه بغدادشود(به سوي بغدادبرو)ودرچاشت فلان روز بر سر قبر حاضر شوچون كشتي اسيران به ساحل رسيد جمعي از كنيزان را درآن كشتي ها خواهي ديد وجمعي از وكيلان امراء بني عباس وقليلي ازجوانان عرب راخواهي ديد كه برسر اسيران جمع خواهند شد پس از دور نظر كن به برده فروشي كه عمروبن يزيد نام دارد درتمام روز تاهنگامي كه از براي مشتريان ظاهرسازد كنيزكي راكه فلان فلان صفت دارد وتمام اوصاف اورا بيان فرمود و جامة حرير آكنده پوشيده است وابا وامتناع خواهند نمود كنيز از نظركردن مشتريان ودست گذاشتن ايشان به او و خواهي شنيد كه از پرده صداي رومي از او ظاهرمي شود.

پس بدان كه به زبان روم مي گويد:واي كه پردة غفلتم دريده شد پس يكي ازمشتريان خواهدگفت ترا300اشرفي مي دهم به قيمت اين كنيز،عفت او در خريدن اين كنيز مرا راغبترگردانيد، پس آن كنيز به لغت عربي خواهدگفت به آن شخص كه اگر به زي حضرت سليمان بن داوود ظاهر شوي وپادشاهي او را بيابي من به تو رغبت نخواهم كرد مال خود را ضايع مكن وبه قيمت من مده،پس آن برده فروش گويدكه من براي توچه چاره كنم كه به هيچ مشتري راضي نمي شوي وآخر از فروختن تو چاره اي نيست .پس آن كنيزك گويدكه چه تعجيل مي كني البته بايدمشتري بهم رسد كه دل من به او ميل كند واعتماد بروفاه و ديانت اوداشته باشم .پس دراين وقت تو بروبه نزد كنيز و تبركه نامه اي با من است كه يكي ازاشراف وبزرگان ازروي ملاطفت نوشته است به لغت فرنگي وخط فرنگي ودرآن نامه كرم وسخاوت ووفاداري وبزرگواري خود را وصف كرده است.

اين نامه را به آن كنيز بده كه بخواند اگرباصاحب اين نامه راضي شود من ازجانب آن بزرگ وكيلم كه اين كنيز را ازبراي او خريداري نمايم. ابن سليمان گفت:كه آن چه فرموده بود همه را به عمل آوردم چون كنيز درنامه نظركرد بسيارگريست و گفت به عمربن يزيد كه مرا به صاحب اين نامه بفروش وسوگندنامه هاي عظيم يادكردكه اگرمرا نفروشي خود راهلاك مي كنم.

پس با او درباب قيمت گفتگوي بسياركردم تاآ نكه به همان قيمت كه حضرت امام علي نقي(ع) به من داده بودندخريدم پس زره دادم وكنيز راگرفتم وكنيزشادوخندان شدوبا من آمد به حجره اي كه دربغدادگرفته بودم وتا به حجره رسيدنامة امام رابيرون آورد ومي بوسيد وبه ديده ها مي چسبانبدوبرروي چشمانش مي گذاشت وبه بدن ميماليدپس من ازروي تعجب گفتم نامه اي را مي بوسي كه صاحبش رانمي شناسي ،كنيزگفت اي عاجز كم معرفت به بزرگي فرزندان واوصياي پيغمبران گوش خود را به من بسپار ودل براي شنيدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براي تو شرح دهم من مليكه فرزندقيصر پادشاه رومم ومادرم ازفرزندان شمعون بن حمون بن الصفاومي حضرت عيسي (ع)است تو را خبر دهم به امرعجيب بدان كه جدم قيصر خواست كه مرا به عقد فرزند برادرخود درآورد درهنگامي كه 13ساله بودم پس جمع كرد در قصرازنسل حواريون عيسي وازعلماي نصاري وعبادايشان 300نفرازصاحبان قدرومنزلت 700كس وازامراي لشكروسرداران عسگربزرگان سپاه وسركرده هاي قبائل 4000نفر وفرمود تختي حاضرساختندكه درايام پادشاهي خودبه انواع جواهرمرصع گردانيده بودوآن تخت رابر روي 40پايه تعبيه كردندوبتها وچليپاهاي خود رابر بلندي ها قراردادند وپسربرادرخود را در بالاي تخت فرستاد چون كشيشان انجيلها را بر دست گرفتندكه بخوانند بتهاوچليپاها سرنگون همگي افتادند برزمين وپايه هاي تخت خراب شد وتخت برزمين افتاد وپسربرادر ملك ازتخت بزير افتاد وبيهوش شد از آن حال رنگهاي كشيشان متغير شد و اعضايشان مي لرزيد.

پس بزرگ ايشان به جدم گفت اي پادشاه ما را معاف دار ازچنين امري كه به سبب آن نحوستهاروي نمود كه دلالت ميكند براين كه دين مسيحي به زودي زائل گردد.پس جدم اين امر را به فال بد داشت وگفت به علماوكشيشان كه اين تخت را بار ديگر برپاكنيدوچليپاها را به جاي خودقرار دهيد وحاضرگردانيد برادر اين برگشته روزگاربدبخت را به اوتزويج نمائيم تاسعادت آن برادر دفع نحوست اين برادربكندچون چنين كردند وآن برادر ديگر را بر بالاي تخت بردند چون كشيشان شروع به خواندن انجيل كردند باز همان حالت اول روي نمود ونحوست اين برادر وآن برادر برابربود وسراين كارندانستندكه از اين سعادت سروري است نه نحوست آن دوبرادر.مردم متفرق شددند وجدم غمناك به حرم سراي بازگشت وپرده هاي خجالت درآويخت .

چون شب شد به خواب رفتم درخواب ديدم كه حضرت مسيح وشمعون وجمعي از حواريون درقصرجدم جمع شدند ومنبري ازنورنصب كردند كه ازرفعت برآسمان سربلندي مي كرد وباهمان مرض تعبيه كردندكه جدم تخت راگذاشته بودپس حضرت رسالت پناه محمد(ص)باوحي ودامادش علي بن ابيطالب(ع) وجمعي ازامامان وفرزندان بزرگواران ايشان قصررا به قدوم خويش منورساختندپس حضرت مسيح به قدوم ادب ازروي تعظيم واجلال به استقبال رسالت پناه شتافت ودست درگردن مبارك آن جناب درآورد پس حضرت محمد(ص)فرمود:كه يا روح الله آمده ايم كه مليكه فرزندتوشمعون رابراي اين فرزندسعادتمندخودخواستگاري نمائيم واشاره فرمودبه ماه برج امامت وخلافت امام حسن عسكري(ع)فرزندآن كسي كه تونامه اش رابه من دادي حضرت نظرافكندبه سوي حضرت شمعون وفرمود:شرف دو جهاني به تو روي آورد پيوندكني رحم خود رابه رحم آل محمد(ص)پس شمعون گفت كه كردم.

پس همگي برآن منبرآمدندحضرت رسول(ص)خطبه اي انشاءفرمودندوباحضرت مسيح مرابه امام حسن عسكري(ع)عقدبستندوحضرت رسول باحواريون گواه شدند.درادامه مرحوم حاج شيخ عباي قمي عشق وعلاقه نهاني اورابيان مي كندوادامه مي دهدكه نرجس خاتون گويد:بعداز14شب درخواب ديدم كه بهترين زنان عالميان حضرت فاطمه زهرا(س)به ديدن من آمدوحضرت مريم با هزاركنيزازحوريان بهشت درخدمت آن حضرت بودندپس مريم به من گفت:اين خاتون (فاطمه)بهترين زنان ومادرشوهرتو امام حسن عسكري(ع)است.

داستان را ادامه مي دهدتابه اين جامي رسد كه گويدكه من او را به سرمي رأسي بردم به خدمت امام نقي (ع)رسانيدم.حضرت كنيزك راخطاب كردكه چگونه حق سبحانه وتعالي به تونمود عزت دين وايلام را ومذلت دين نصاري را وشرف بزرگواري محمد واولاد او را؟گفت چگونه وصف كنم براي تو چيزي راكه تواز من بهتر ميداني يابن رسول الله درادامه مرحوم حاج شيخ عباس حرفي ميان اي نكنيز وامام هادي مطرح شد راذكرمي كندبعدبه حكيمه خاتون مي فرمايد:اي دختررسول خدا او را ببر به خانه خود واجبات وسنتها رابه اوبياموزكه اوزن امام حسن عسكري(ع) و مادرصاحب الامراست.
براي اطلاع بيشتربه كتاب منتهي الامال زندگي امام حسن عسكري(ع)مراجعه شود.

***

1- ستارگان درخشان،محمدجوادنجفي ، ج 13 ، ص 95.
2- منتهي الامال، حاج عباس قمي، ص1093 الي 1069 - بااندكي تلخيص. به نقل از اداره پاسخگويي آستان قدس رضوي