بازگشت

اعلام موضع در برابر جريانهاي انحرافي


هدايتگران بايد گروههاي مختلف جامعه خويش را به خوبي بشناسند و از مواضع و افكار آنان به خوبي مطلع باشند تا بتوانند با هر يك متناسب با انديشه و ايده هايشان برخورد مناسب را تدارك ببينند؛ زيرا همواره هدايتگران الهي مخالفان زيادي داشته و دارند: «وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّا مِنَ الْمُجْرِمينَ» (1)؛ «و اين چنين براي هر پيامبري دشمني از گناهكاران قرار داديم.»
از سوي ديگر مخالفان دين الهي نيز هيچ گاه يكسان نبوده اند، بلكه هر يك مرام و گرايش و افكار خاصي داشته اند. امام حسن عسكري عليه السلام با آگاهي كامل از جريانهاي عصر، مواضع خود را اعلام مي كرد و به اين طريق گروههاي زيادي از مردم را از سرگرداني نجات مي داد. نمونه هايي از اعلام مواضع حضرت چنين است:
الف) واقفيها
واقفيان سلسله امامت را تا حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام مي پذيرند و بنيانگذاران آن تعدادي از ياران امام صادق و كاظم عليهماالسلام بودند و از جمله آنان، زياد بن مروان، علي بن ابي حمزه و عثمان بن عيسي مي باشند. دليل توقف آنان، دلبستگي به اموال زيادي بود كه بايد به امام بعدي مي سپردند. شيخ طوسي مي نويسد: بعد از شهادت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام هفتاد هزار دينار نزد زياد قندي و سي هزار دينار و پنج كنيز و خانه اي در مصر نزد عثمان بن عيسي رواسي بود. امام رضا عليه السلام آنها را طلب كرد. ابن ابي حمزه امامت او را منكر شد و اموال را نداد. زياد قندي همچنين كرد. ولي عثمان بن عيسي ضمن نامه اي به امام رضا عليه السلام نوشت: پدرت از دنيا نرفته و همچنان زنده است و كسي كه بگويد او مرده، سخن بيهوده اي گفته است … (2)
امام حسن عسكري عليه السلام در خصوص اين گروه منحرف بارها اعلام موضع كرد و افراد زيادي را از ورطه انحراف آزاد كرد. احمد بن مطهر مي گويد: يكي از ياران ما از مردم جبل (قهستان) به ابومحمد عليه السلام نامه اي نوشت و پرسيد: كساني را كه در مورد امامت موسي بن جعفر عليهماالسلام توقف كرده (و جانشين او را نپذيرفته اند) دوست داري يا از آنان بيزاري مي جويي؟ حضرت پاسخ داد: آيا براي عمويت آمرزش مي خواهي! خداوند عمويت را نيامرزد. از او بيزاري بجوي و من در پيشگاه خدا از آنها بيزاري مي جويم. با آنها سر دوستي نداشته باش، از بيمارانشان عيادت نكن، در تشييع جنازه هايشان حاضر نشو و هرگز بر جنازه هاي آنها نماز مگزار. خواه امامي را از ناحيه خدا انكار كرده باشند، خواه امامي را كه امامتش از سوي خدا نيست، بر امامان افزوده باشند، يا قائل به تثليث (سه خدايي) باشند. كسي كه امامتِ آخرين فرد ما را انكار كند، گويا امامت اولين ما را انكار كرده و كسي كه تعداد ما را اضافه بداند، مانند كسي است كه از تعداد ما كاسته است و امامت ما را انكار كرده است.» (3)
شخص سؤال كننده نمي دانست كه عمويش واقفي است و امام با اين روش او را از اين موضوع مطلع كرد.
ب) صوفيه
گروه منحرف ديگر در عصر امام، صوفيه بودند؛ جماعتي كه از ابتداي پيدايش به دست ابوهاشم كوفي، عده اي از مسلمانان را فريب داد و از اسلام راستين منحرف ساخت. امام عسكري عليه السلام درباره آنان و رئيس قومشان، حديثي از امام صادق عليه السلام را يادآوري فرمود: از امام جعفر صادق عليه السلام درباره ابوهاشم (كوفي) سؤال شد. فرمود: فردي بسيار فاسد العقيده بود. مسلكي به نام تصوف اختراع كرد و آن را مركزي براي اعتقادات پليد خود قرار داد. (4)
ج) ثنويه
اين فرقه منحرف در زمان امام عسكري عليه السلام پديد آمد و به نوشته مجمع البحرين: آنها فرقه اي از مجوس اند و به دو اصل خير و شر (نور و ظلمت) و پيامبري حضرت ابراهيم عليه السلام معتقدند. (5) امام حسن عسكري عليه السلام نسبت به اين گروه بسيار حساس بود. شيخ حر عاملي از كشف الغمه از ابوسهل بلخي نقل مي كند: يكي از ياران نامه اي به امام نوشت و درخواست كرد درباره پدر و مادرش دعا كند. امام عليه السلام چنين نوشت: «رَحِمَ اللّه ُ والِدَتَكَ وَالتّاءُ مَنْقُوطَهٌ؛ (6) خداوند مادرت را بيامرزد و تاء دو نقطه است.» يعني كلمه تاء دو نقطه است نه ياء كه والديك بشود. چون پدرش ثنوي بود و امام نمي خواست براي پدر او دعا كند.
د) مفوّضه
اين گروه معتقد بودند خداوند حضرت محمد صلي الله عليه وآله را آفريد و آفرينش دنيا را به او سپرد و او هم عهده دار آفرينش هر چه در دنياست، شد. برخي هم گفته اند اين كار به علي عليه السلام سپرده شد. (7) شيخ صدوق مي نويسد: به اعتقاد ما غُلات و مفوّضه به خداي عزوجل كفر ورزيده اند و از يهود و نصارا و مجوس و قدريه و حروريه و كليه بدعت گذاران و منحرفان بدترند. (8)
امام حسن عسكري عليه السلام به شيوه هاي گوناگون درباره آنان اعلام موضع مي كرد كه از نمونه هاي شگفت انگيز آن پاسخ توسط فرزند خردسالش (امام عصر عليه السلام) در حضور حضرت مي باشد. گروهي از مفوضه، كامل بن ابراهيم مدني را نزد ابومحمد عليه السلام فرستادند. وي وارد شد و كنار دري كه پرده داشت نشست. همان لحظه نسيمي وزيد و گوشه پرده كنار رفت. كودكي چهار ساله را ديد كه گفت: اي كامل بن ابراهيم! گفت: بلي اي مولاي من! آن كودك فرمود: نزد ولي اللّه آمده اي كه … درباره سخن مفوضه بپرسي؟ آنان دروغ گفتند. بلكه دلهاي ما ظرف مشيّت و اراده خداي عزوجل است. هرگاه بخواهد، ما هم مي خواهيم و خداوند مي فرمايد: «وَما تَشاؤُونَ اِلاّ اَنْ يَشاءَ اللّه ُ» . (9) آن گاه امام عسكري به او فرمود: چرا نشسته اي؟ پاسخت را داد، برخيز! (10)
ه) قيام صاحب الزنج (فتنه اي سياسي)
در كنار انحرافات اعتقادي و فرهنگي، از فتنه هاي سياسي نيز نبايد غافل ماند كه مشهورترين آنها قيام صاحب الزنج است. رهبري اين قيام را شخصي فاسد و منحرف به عهده داشت كه خود را علي بن محمد بن احمد بن عيسي بن زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب مي خواند. به گفته مسعودي «در شب 5 شنبه 27 رمضان 255 در بئر نحْل بين شهر الفتح و كرخِ بصره قيام كرد. تاريخ نگاران به اتفاق وي را علوي نمي دانند و ديدگاهش همان ديدگاه خوارج بود.» (11)
وي به هوادارانش مي گفت: نبوت به من عرضه شد، ولي نپذيرفتم، چون مشكلاتي داشت كه ترسيدم تحمل آنها را نداشته باشم. (12) بر اثر قيام وي خسارات زيادي به مردم بصره وارد شد. وي چند بار به آن شهر حمله كرد و تعداد زيادي را كشت و دارايي مردم را غارت كرد و مسجد جامع را آتش زد. جنگ وي با حكومت عباسي حدود چهارده سال و چهار ماه و شش روز طول كشيد و با قتل وي توسط موفّق خليفه عباسي (270 ه. ق) قيام خاتمه يافت. وي خود را به دلايل متعدد به اهل بيت عليهم السلام منتسب مي كرد، ولي امام عسكري عليه السلام علاوه بر تأييد نكردن قيام وي، با اعلام موضع، شيعيان را از انحراف و خطر مي رهانيد. از جمله، محمد بن صالح خثعمي مي گفت: تصميم گرفتم ضمن نامه اي از ابومحمد عليه السلام درباره صاحب الزنج بپرسم، ولي فراموش كردم. امام در جواب نامه علاوه بر سؤالهاي مكتوب من، نوشته بود: «.. و صاحب الزنج از ما نيست.» (13) مرحوم محدث قمي مي نويسد: امام عليه السلام نسبت او را به اهل بيت نفي كرد. بنابراين، از حيث نَسب و مذهب و عمل نيز نفي شده است. (14)

***

1. فرقان/31.
2. الغيبه، ص43.
3. بحارالانوار، ج50، ص274؛ كشف الغمه، ج3، ص219. آن حضرت در نامه اي به شخص ديگر پاسخ داد: آري، در نمازت آنان را لعنت كن. (بحارالانوار، ج50، ص267.)
4. سفينه البحار، ج2، ص57.
5. مجمع البحرين، ص16.
6. با خورشيد سامرا، ص265، به نقل از اثبات الهداه، ج3، ص427، ح103.
7. مجمع البحرين، ص332؛ معجم الفرق الاسلاميه، ص235.
8. شرح باب حادي عشر، ص99؛ بحارالانوار، ج25، ص342.
9. انسان/30.
10. الغيبه، ص148؛ الخرايج، ج1، ص458.
11. مروج الذهب، ج4، ص195.
12. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج8، ص158.
13. المناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص428.
14. سفينه البحار، ج1، ص559.