بازگشت

احسان امام


الف: جعفر بن شريف جرجاني مي گويد: در سامرا خدمت امام عسكري عليه السلام رسيدم و با من مقداري پول بود كه شيعيان داده بودند تا به امام برسانم. پيش از آن كه سخن بگويم، امام عليه السلام به من فرمود: پول ها را به خادم ما، مبارك بده. عرض كردم شيعيان شما در جرجان سلام مي رسانند. حضرت فرمود: از امروز تا 170 روز ديگر برمي گردي به جرجان و روز ورود تو سوم ربيع الثاني است. در آن روز به مردم اعلام كن كه من در پايان همان روز به جرجان خواهم آمد و براي تو فرزند پسري متولد شده، او را «صلت» نام بگذار و او از اولياي ما خواهد بود. گفتم: يابن رسول الله! ابراهيم بن اسماعيل از شيعيان است و بسيار احسان مي كند، گاهي در سال بيش از صد هزار درهم انفاق مي كند. حضرت فرمود: خدا به او جزاي خير دهد، سلام مرا به او برسان و به او بگو: براي تو فرزندي به دنيا مي آيد، او را «احمد» نام بگذار.

راوي مي گويد: از خدمت حضرت مرخص شدم و حج گزاردم و بعد از 170 روز به جرجان رسيدم، دقيقا همان روزي كه امام عليه السلام فرموده بود. چون دوستانم به ديدنم آمدند، داستان تشريف فرمايي امام عليه السلام را گفتم. شيعيان پس از نماز ظهر و عصر در منزل من اجتماع كردند و سؤالات خود را آماده كردند. ناگاه امام عليه السلام وارد شد. شخصي به نام نضر بن جابر خدمت حضرت رسيد و گفت: فرزندم كور شده است. حضرت دست مبارك را روي چشم او گذاشتند همانجا شفا يافت. پس از آن امام عليه السلام حوائج همگان را برآورد و همان روز به سامرا برگشت، با اين كه نماز ظهر و عصر را در سامرا خوانده بود. [1] .

ب: مرحوم كليني روايت مي كند از ابن كردي از محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر عليه السلام كه گفت: امر معاش بر ما تنگ شد، پدرم به من گفت: نزد امام عسكري برويم. زيرا نقل شده كه آن امام خيلي سخاوتمند است. گفتم او را ديده اي؟ گفت: نه.

وقتي به منزل حضرت رفتيم، پدرم در ميان راه گفت: ما نيازمنديم و مناسب است كه امام 500 درهم به ما بدهد، 200 درهم خرج لباس كنيم و 200 درهم آن را براي اداي دين خود در نظر بگيريم و 100 درهم ديگر را براي مخارج خود مصرف كنيم. من نيز در دل خود گفتم: اي كاش امام 300 درهم به من بدهد، 100 درهم براي لباس و 100 درهم براي تهيه ي مركب سواري و 100 درهم آن را خرجي روزانه قرار دهم. وقتي خدمت امام مشرف شديم، حضرت به پدرم گفت: چرا تا به حال اينجا نيامدي؟ پدرم گفت: خجالت مي كشيديم. وقتي از محضر امام مرخص شديم، غلام حضرت آمد و كيسه ي پولي به پدرم داد كه 800 درهم در آن بود و آنچه را من و پدرم در راه با همديگر گفت و گو كرده بوديم، از قول امام عليه السلام بيان كرد كه فلان مبلغ براي فلان كار باشد.

ابن كردي مي گويد: وقتي آنان اين معجزه ي امام عليه السلام را ديدند، به ايشان گفتم: آيا به امامت او معتقد شديد؟ گفتند: نه، ما هنوز به مذهب واقفيه باقي هستيم؛ «هذا أمر قد جرينا عليه». [2] .

ج: محمد بن حسن بن ميمون مي گويد: نامه اي به امام عسكري عليه السلام نوشتم و از تهيدستي و فقر شكايت كردم. سپس با خودم گفتم: مگر امام صادق عليه السلام نفرموده است: «الفقر معنا خير من الغني مع غيرنا و القتل معنا خير من الحياه مع عدونا»؛ يعني فقر با ما بهتر از ثروت با ديگران و شهادت با ما بهتر از زندگي با ديگران است. حضرت پاسخ نامه را چنين نوشتند: «ان الله يخص أولياءنا، اذا تكاثفت ذنوبهم بالفقر و قد يعفو عن كثير منهم كما حدثتك نفسك، الفقر معنا خير من الغني مع عدونا و نحن كهف لمن التجأ الينا و نور لمن استبصربنا و عصمه لمن استعصم بنا، من أحبنا كان معنا في السنام الأعلي و من انحرف عنا فالي النار». [3].

خداوند دوستان خودش را به هنگام ارتكاب گناه، به فقر مبتلا مي سازد و از بسياري از گناهان آنان مي گذرد؛ همان گونه كه تو در دل خود گفتي، فقر با ما بهتر از ثروت با دشمنان ما است و ما پناهگاه كسي هستيم كه به ما پناهنده شود و نور كسي هستيم كه به ما بصيرت پيدا كند و نگهدار كسي هستيم كه به ما اعتصام بجويد. هر كس ما را دوست بدارد، در مقام بالا قرار مي گيرد و هر آن كه از ما منحرف شود، سرنوشت او جهنم خواهد بود.

د: ابوهاشم جعفري مي گويد: روزي به خدمت حضرت رسيدم و مي خواستم از آن حضرت نقره اي بگيرم و انگشتري بسازم و به آن تبرك بجويم؛ اما فراموش كردم. چون برخاستم، امام عليه السلام انگشتري به من داد و فرمود: نقره اي مي خواستي، ما انگشتر داديم. نگين و اجرت ساختن آن را سودي كردي، اي اباهاشم! گوارايت باد. گفتم: سرور من گواهي مي دهم كه تو ولي خدا و امام من هستي، اطاعت شما را جزو دين خود مي دانم. حضرت فرمود: اي اباهاشم! خدا تو را بيامرزد. [4] .

***

[1] بحار، ج 50، ص 262.
[2] كشف الغمه، ج 3، ص 283.
[3] بحار، ج 50، ص 299؛ كشف الغمه، ج 3، ص 300. [
[4] كافي، ج 1، ص 512؛ بحار، ج 50، ص 254.