بازگشت

نامه هاي جاسازي شده داخل چوب


داود بن اسود، خدمت گزار امام حسن عسكري عليه السلام بود كه مأمور هيزم كشي و گرم كردن خانه ايشان بود. داود بن اسود مي گويد: روزي امام عليه السلام مرا خواست و چوب مدور و بلندي را به من دادند و فرمودند: اين چوب را بگير و نزد عثمان بن سعيد ببر و به او تحويل بده.
او مي گويد: من چوب را از امام عليه السلام گرفتم و به راه افتادم، در بين راه به يك سقّا رسيدم كه قاطر مسير راه را بسته بود، آن سقّا از من خواست كه من آن حيوان را كنار بزنم، من آن چوب (را كه امام عليه السلام به من داده بود) بلند كردم و به قاطر زدم، با زدن ضربه، آن چوب شكست، وقتي به محل شكستگي روي چوب نگاه كردم، چشمم به نامه هايي افتاد كه در داخل آن چوب جاسازي شده بود! به سرعت چوب را زير بغل گرفتم و به خانه برگشتم و آن سقّا به من فحش و ناسزا گفت...
وقتي به درب خانه امام عليه السلام برگشتم، عيسي يكي از خدمت كارهاي امام عليه السلام در كنار درب خانه به استقبالم آمد و گفت: امام عليه السلام مي فرمايد: تو چرا قاطر را زدي و چوب را شكستي؟ من جواب دادم: من نمي دانستم كه در داخل چوب چيست؟!
امام عليه السلام فرمودند: چرا كاري مي كني كه مجبور به عذرخواهي شوي؟ مبادا از اين به بعد چنين كاري را انجام دهي، اگر شنيدي كسي هم به ما ناسزا مي گويد، تو راه خودت را ادامه بده و با او مشاجره و بحث نكن، ما در بَد شهر و دياري زندگي مي كنيم، تو فقط كار خودت را انجام بده و بدان كه گزارش كارهايت به ما مي رسد.(1)

***

1) مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان، ص 638.