بازگشت

گداي شهر


نگاه كن كه مرا غربتت كجا انداخت

مرا حوالي بازار سامرا انداخت

گداي شهر شمايم گداي لطف شما

خدا به گردن من منصب گدا انداخت

ز غربت حرمت كل سينه ام زخم است

نگاه كن كه غمت روي سينه جا انداخت

مجاوران حريمت تمام ناصبي اند

مرا همين غم عظما به ابتلا انداخت

غم اسيريتان هم شبيه روضه ي شام

عحيب نوكرتان را ز دست و پا انداخت

براي غربتتان شعر كم سروده شده

مرا حكايتتان ياد مجتبي انداخت

مشخص است از اين قافيه كه آخر يار

ز سامرا دل مارا به كربلا انداخت

اگر چه كاسه به لبهاي تو اصابت كرد

ولي به جان لب شاه چوب را انداخت

و روضه ي كفن و غسل و دفن و تشييع ات

مرا به ياد شه و ياد بوريا انداخت

تمام ايل و تبارم فداي روضه ي تو

حسين مهر تو را در دلم خدا انداخت

***