بازگشت

گوشه ي زندان


عمر من رفت به يك گوشه ي زندان پسرم
همدمم هست غم و غصه فراوان پسرم
سامرا بود سراي خوش شادي و سرور
حال من هست ولي حال پريشان پسرم
صبح تا شب كه كسي نيست ولي مي ارزد
سجده و ذكر و دعا و دم قرآن پسرم
اينكه هم بند من است بي ادبي مي كند و
مي دهد فحش به من بي حد و پايان پسرم
غل و زنجير همه تاب و توانم برده
نيست اينجا كسي انگار مسلمان پسرم
گاه زندان و گهي اذيت اين زندانبان
حاضرم تا كه بگيرند زمن جان پسرم
غصه اي نيست به جز داغ اسارت بخدا
تك و تنها وسط دشت و بيابان پسرم
دست بسته به روي ناقه ي عريان بردند
عمه ات بود ولي خسته و بيجان پسرم
جگرم از غم اين فاجعه ها سالم نيست
چه كنم روضه مرا كشت بدينسان پسرم

***