بازگشت

مسموم شد آقا


آن كعبه اي كه صاحب كعبه دچارش شد
قسمت نشد حاجي شود، حق بي قرارش شد

يك روز بين شيرها الله اكبر گفت
شير درنده محو او گشت و دچارش شد

اسب چموشي را لگام انداخت…نازش كرد…
آن اسب رامش شد، سپس آقا سوارش شد

وقتي سه سال آقاي ما در بين زندان بود
يعني سه سالِ سخت، غربت… يارِ غارش شد

در روزها، در كنج زندان روزه داري كرد
شب ها مناجات و نماز و گريه كارش شد

گرچه دل تاريك و سنگي داشت زندان بان
آقا دعايش كرد تا تقوا نثارش شد

تا معتمد فهميد با زندان حريفش نيست
با جام زهري سويش آمد… سفره دارش شد

مسموم شد آقا، ميان حجره اش افتاد
بر خاك چنگي مي زد و دلتنگ يارش شد

از تشنگي آبي طلب كرد از غلام اما
مانع ز نوشيدن دو دست رعشه دارش شد

شكر خدا فرزندش آمد اين دم آخر
ديدار رويش روزي چشمان تارش شد

اين جا امام عسكري در بين اين حجره…
…جان كندنش بر روي پايِ يادگارش شد

در كربلا اما همين كه جد او افتاد
قاتل به روي سينه، يارِ احتضارش شد

رحمي به كهنه جامه اش حتي نكردند و…
…دست كسي غارتگر آن يادگارش شد

سالار زينب را ميان خون رها كردند
گرماي سوزانِ بيابان سايه سارش شد

زينب اسيري رفت و جاي يك كفن آخر…
…تكه حصيري بر تن شاه و نگارش شد

***