بازگشت

يا حسن عسکري


وقتي دلم زگريه سبکبار مي شود

سرمست عشق وتشنه ديدار مي شود

با شوق سامراي تو پرواز مي کند

خلوت نشين گلشن ايثار مي شود

برخاک تو زچشم فشانم سرشک غم

اشکي که چلچراغ شب تار مي شود

چشمم که برضريح غريب تو مي فتد

دنيا دوباره برسرم آوار مي شود

آزاده آن کسي ست که دربند عشق تو

با يک جهان اميد گرفتار مي شود

گرخار لب به وصف ومديح تو وا کند

ازفيض مدحتت گل بي خار مي شود

اي عسکري لقب زغمت هرکه اشک ريخت

آن قطره اشک گوهر شهوار مي شود

قربان آن دلي که زبيداد دشمنان

با شعله هاي زهر شرر بار مي شود

هرغنچه اي که بشکفد از گلشن وجود

بر عمر چون گل تو عزادار مي شود

روز عزاي توست که مهدي است نوحه گر

روزي که صرف گريه بسيار مي شود

ظلمي که در مدينه به آل رسول شد

بار دگر به سامره تکرار مي شود

آسوده درجزاست«وفايي» هرآن کسي

اينجا محب عترت اطهار مي شود

***