بازگشت

آتش دل


بيا که آتش دل، خانه از بنا سوزاند

بيا که چشم مرا سيل گريه ها سوزاند



هنوز پيرهن مشکي ات عوض نشده

که داغ هاي پدر آمد و تو را سوزاند



تو را کنار خودش خواند و گفت: ميسوزم

بيا که زهر مرا بي تو بي صدا سوزاند



نفس نمانده که آتش کشيده بر جگرم

جگر نمانده که با هر نفس مرا سوزاند



بگير بر سر دامان خود سرم را باز

که ذره ذره مرا ياد کربلا سوزاند

***