بازگشت

افلاكيان


امشب دو ديده ام ز غمت پرستاره است
آن را كه نيست چاره بجز اين چه چاره است

در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم
دل را به ياد مقتلت از جان كناره است

با تو چه كرد معتمد دون، كه اين چنين
از سوز داغ زهر به جانت شراره است

مهدي ز ره رسيد وسرت را به برگرفت
افلاكيان و اهل سما را نظاره است

در بند دشمن ارچه سرت روي خاك بود
حالا به روي دامن يك ماهپاره است

گفتي تو إسْقِني و شدي از عطش رها
اين روضه را به كربُبَلا يك اشاره است

هر چه ز لشگري طلبيد آب، جدّتان
پاسخ نداد كس به حسين شهيدتان

***