بازگشت

السلام عليكما مظلوم…


زائر خسته و دل آزرده
تا كه از دور سامرا را ديد
همه ي غصه ها و غم هايش
رفت و خورشيد آشنا را ديد

السلام عليك اي دو غريب...
السلام عليكما مسموم...
پس شكوه حريم سامره كو!؟
السلام عليكما مظلوم…

پدر خوب حضرت مهدي
در جواني شبيه مادر خود
تك و تنها ميان لشگرها
غصه دارِ نبودِ گوهر خود…

جگرش مثل شعله مي سوزد
مرهمي بر غروبِ آقا نيست
غربت از نام حضرتش پيداست
راز تنهائيِ حسن ها چيست؟

پسرش جاي جعفر كذاب
آمد از ره به سوي بالينش
السلامُ علي ابتاه…
به فداي نماز و تلقينش…

پسر ديگري به ياد آمد
نعش باباي حضرت سجاد
و نمازي كه ماند و خوانده نشد
زير سم ستور و اي فرياد…

***