بازگشت

اميّد شفاعت


شرافت داريم

از امام حسن اميّد شفاعت داريم

رخت مشکي به تن و

زير اين بيرق تعزيه لياقت داريم

پسر فاطمه ايم

همه در سينه خود درد ولايت داريم

گرچه آلوده شديم

امشب از روضه يک حجره حکايت داريم

جگرش ميسوزد

شب آخر همه بال و پرش ميسوزد

زهر کاري شده و

جگرش، بال و پرش، چشم ترش ميسوزد

مادرش آمده است

ولي انگار از اين غم پسرش ميسوزد

همه عضو تنش

باز با ياد همان ميخ و درش ميسوزد

شب آخر شده است

پسرش آمده و هجره معطر شده است

روي خاک است تنش

با لب تشنه شبيه گل پرپر شده است

گرچه او تشنه لب است

ولي با دست پسر لعل لبش تر شده است

ولي افسوس، حسين

بالب خشک، اسيرِ لب خنجر شده است


***