بازگشت

اي هزاران آفتابت مشتري


اي هزاران آفتابت مشتري
يا ابا المهدي اما م عسكري
گشت دشمن در جواني دشمنت
كشت در ماه ربيع الاولت
كفر خود را عاقبت معلوم كرد
همچو اجدادت تو را مسموم كرد
سامره شد صحنه ي روز جزا
گشت تنها مهديت صاحب عزا
اي به قربان تو و عمر كمت
قلب مهدي داغدار ماتمت
بي تو مهدي بي كس و ياور شده
طفل تنهاي تو تنهاتر شده
جسم تو زخم از دم خنجر نداشت
پيكر جد غريبت سر نداشت
آه از آن ساعت كه زين العابدين
پيشواي عابدين و ساجدين
ديد در گودال خون بر روي خاك
پيكر پاك پدر را چاك چاك
يوسف زهرا و زخم تير و سنگ
گرگها كردند جسمش چنگ چنگ
گشت از چشمش روان درياي خون
خواست جانش از بدن آيد برون
همدم او جز شرار تب نبود
جان زكف مي داد اگر زينب نبود

***