بازگشت

درد غربت


روزگار تو بغير از درد غربت نيست كه

روزگار من بغير از آه حسرت نيست كه

از تو گفتن كار اشك چشم باشد بهتر است

گريه وقتي هست ديگرجاي صحبت نيست كه

راه را بستند ديگر زائرت كمتر شده

شان تو آقاي من اين صحن خلوت نيست كه

كاش اسمم بود جزو كارگرهاي حرم

كاش ميمردم براي تو لياقت نيست كه

دير هم اينجا بيايم زود راهم ميدهي

برسر خوان كريمان حرف نوبت نيست كه

هم نجف هم كاظمين و كربلا رفتم ولي

تا نرفتم سامرا اينها زيارت نيست كه

سامرا حتي اگر ويرانه باشد جنت است

زرق و برق ظاهري معيار جنت نيست كه

گنبد و گلدسته هايت كو؟به حالم رحم كن

آه در قلب شكسته صبر و طاقت نيست كه

با دلم هرجاي صحن تو بخواهم ميروم

در مسير عاشقي بُعد مسافت نيست كه

***