بازگشت

رسانده زهر جفا


رسانده زهر جفا تا به چرخ آه مرا

گرفته است زكف معتمد رفاه مرا

به زندگاني من نيز زهر خاتمه داد

به دست و پيكر لرزان ببين گواه مرا

رسيده بر لب بام آفتاب زندگيم

بخوان غلام من از پشت پرده ماه مرا

بيا اميد دلم مهديم دگر مگذار

تو بيش از اين به رهت منتظر نگاه مرا

بيا و آب بنوشان تو بر پدر دم مرگ

كه نيست تاب و توان جسم همچو كاه مرا

تو در برم بنشين تا مگر كه بنشاني

ز اشك دم به دم خود شرار آه مرا

به غربت تو و مظلومي تو مي سوزم

چو گيرد اتش بيداد جايگاه مرا

***