بازگشت

زهر عيان شد اثرش


خشكِ خشك است لبش ؛ زهر عيان شد اثرش

كاسه اي آب بياريد نسوزد جگرش



سعي اش اين است زمين گير نباشد امّا

گاه بر روي تن و گه روي خاك است سَرَش



چند سرباز تنش را به كناري بردند

قبل از آنيكه بيايد به كنارش پسرش



مثل يك مرغ در آتش به خودش مي پيچد

هيچ كس نسيت بگيرد به بغل ، بال و پرش



خواهري نيست بيايد دلش آرام شود

دختري نيست كه سينه بزند دور و برش



وسط حجره ي در بسته و تاريك افتاد

ياد آن حجره كه قاتل شده ديوار و درش



يادِ آن ميوه كه از شاخه ي طوبي افتاد

ياد آن كوچه و زهرا و دل شعله ورش



عوض آب فقط كاسه به دندان مي زد

تا كه اشك آمد و نوشيد ز چشمان ترش



تشنه جان داد ولي با نوك پا ضربه نخورد

هيچ كس سنگ نزد بر بدن محتضرش



بي كس افتاد ولي شال و كمربند و عبا

مثل غارت زده ها باز نشد از كمرش



پادگان بود ؛ سنان بود ؛ كمان بود ولي

كس نكوبيد به فرق سر او با سپرش



مهدي فاطمه تنها شده امروز به بعد

شب نشين شب زهرا شده امروز به بعد

***