بازگشت

سوز داغ عسكري


مي زند آتش به قلبم سوز داغ عسكري

گيرد امشب اشك من هر دم سراغ عسكري

شد به سن كودكي فرزند دلبندش يتيم

گشت دُرّ اشك مهدي چلچراغ عسكري

در دل صحراي غم ها و به دشت سرخ عشق

لاله سان شد قلب ما خونين ز داغ عسكري

بس كه اندوه فراوان ديد از جور خسان

شد لبالب از مي غم ها اياغ عسكري

با گلاب اشك و با سوز درون گويد سخن

«حافظي» آن بلبل خوش خوان باغ عسكري

***