سياه پوش
تنها نه اينكه بر تن تو جامه ي عزاست
حتي سياه پوش غمت سرّ من رئاست
"غم"، واژه اي كه بيشتر از هر كس دگر
با چشم هاي دائم الاشك تو آشناست
تنها، غريب، گوشه ي سرداب خانه ات
بر گونه هايت اشك عزاي پدر رهاست
اين روزها اگر كه نداريد زائري
ما را به سامرا ببر، اينجا پر از گداست
انگار ماتم تو تمامي ندارد و
هر روز، سينه ي تو به يك داغ مبتلاست
تو سوگوار خانه ي آتش گرفته اي
اما شكستن تو در اين داغ، بي صداست
مثل هميشه آخر شعرم رسيد و باز
دستم به دامن تو و امضاي كربلاست
***