بازگشت

شاهد شبهاي من


سامرا اي شاهد شبهاي من

خوشه چين خرمن غمهاي من

مرغ دل از خاك تو پر مي كشد

جام كوچ سرخ را سر مي كشد

اينهمه غم كه دلم را پر نمود

قامت خورشيد را خم كرده بود

گاه رنجور از اسارت مي شدم

شاهد صدها جسارت مي شدم

گاه مي شد از جفاي ناكسان

مي شدم همخانه با درّندگان

مانده خورشيد توانم در شفق

نيست در عُمق نگاه من رمق

چار ساله كودكم با چشم زار

مي كشد در سجده هايش انتظار

او پرا ز احساس درد بي كسي است

اشك چشم او پراز دلواپسي است

ساقي يك جرعه آب زمزم است

زخم تشنه بودنم را مرهم است

مثل من كه خوانده ام او را به بر

فاطمه خوانده است او را پشت در

بر غريبي علي مؤمن شده

شاهد جان دادن محسن شده

او كتاب پر ز درد فاطمه است

يوسف صحرا نوردِ فاطمه است

انتقام فاطمه در خشم اوست

ذوالفقار مرتضا در چشم اوست

او بود احياگر قرآن و حج

شيعيان اَلصّبر مِفْتاحُ الْفَرَج

***