بازگشت

عزيز فاطمه در حجره


مسير روضه ام امشب به سامرا افتاد
عزيز فاطمه در حجره بي صدا افتاد

غريب بود و كسي را نداشت، وقتي كه
ميانِ هجره ي تاريك خود ز پا افتاد

توان نداشت بگويد كه آب مي خواهم
خلاصه با لب خشكيده از نوا افتاد

تلاش كرد نيفتد زمين، وليكن حيف
به روي خاكِ غريبانه، بارها افتاد

وضو گرفت و، به سختي سرش به مُهر رسيد
و باز از شرر زهر، بي هوا افتاد

به زحمت از جگرش داد زد بيا مهدي
ببين كه اين پدرِ خسته بي عصا، افتاد

بلند شد كه كمي رو به قبله بنشيند
نشست لحظه اي و، رو به كربلا افتاد

زمينِ هجره خنك بود و شيب هم كه نداشت
كفن كه داشت، چرا ياد بوريا افتاد؟

***