بازگشت

تلاشهاي متوكل در جهت آزار امام هادي


متوكل بر اثر سخن چينيهاي اطرافيان دستور بازداشت آن حضرت را صادر كرد، چند روز پس از بازداشت صقر بن ابيدلف كه يكي از اصحاب آن حضرت بود نزد زندانبان آمد و خواستار ديدار ايشان شد، و خود را دوستدار متوكل معرفي نمود، اما زندانبان او را شناخت و چون خود نيز دوستدار امام بود اجازهي ملاقات داد، نزد امام رفت ديد ايشان بر حصيري نشسته و در برابرش قبري كه به دستور متوكل براي ترساندن امام كنده شده قرار داشت، صقر با مشاهدهي اين وضع گريهي شديدي نمود، امام فرمود: اي صقر نگران مباش آنان نميتوانند به ما گزندي برسانند، او آرام گرفت و سوالات خود را با امام مطرح ساخت و پس از اندك زماني امام آزاد گرديد. اين امور متوكل را قانع نميساخت، چون ميديد همه جا سخن از علم و زهد و تقواي ايشان است و همهي شيعيان پروانهوار دور اين شمع ميگردند، اين مسائل او را بر آن داشت كه براي قتل ايشان تدبيري بينديشد، ليكن توطئهاش نافرجام ماند.فضل بن احمد كاتب از پدرش نقل ميكند: من و پدرم كه كاتب معتز بود نزد متوكل رفتيم، او بر تختي نشسته و از خشم به خود ميپيچيد و بر سر فتح بن خاقان فرياد ميزد: او همان كسي است كه اين همه از او دفاع ميكني، و فتح ميكوشيد از خشمش بكاهد و ميگفت: اي اميرالمومنين اين گفتارها دروغ بوده و به او تهمت ميزنند، ليكن متوكل بدون توجه به گفتههاي او ميگفت: به خدا او را ميكشم او ادعاهاي دروغين دارد و حكومت مرا ناحق ميداند، سپس به چهار تن از غلامان شمشيري داد كه به مجرد ورود امام به داخل قصر او را به قتل رسانند، خود همچنان به تهديد ميگفت: به خدا سوگند پس از كشتن جسدش را آتش خواهم زد. در همان حال نگهبانان امام را وارد ساختند، چشم متوكل كه به حضرت افتاد هيبت او سراسر وجودش را فراگرفت، و با سرعت از جايگاهش برخاست و به استقبال ايشان آمد و با فروتني گفت: اي آقايم چه شده كه در اين هنگام نزد ما آمدهاي؟ فرمود: پيك تو آمد و گفت متوكل شما را ميخواهد، گفت: آن حرامزاده دروغ ميگويد، اي آقايم از همان راه كه آمدهايد بازگرديد، سپس به وزير و فرزندانش رو كرد و گفت: آقايتان را بدرقه كنيد.از سوي ديگر متوكل براي خرد كردن شخصيت امام و ممانعت از گسترش آوازهي حضرت به راههايي متوسل گرديد، از جمله از اين راهها، آن بود كه دستور داد در نيمروزي بسيار گرم تمام لشكريان و امام پياده از روبروي او حركت كنند، امام به شدت خسته شده بودند، يكي از دربانان متوكل نزد امام رفت و ايشان را در جايي نشانيد و براي تسكين امام گفت: پسر عمويت با همهي بزرگان چنين كرد و تنها شما منظور او نبوديد، آن حضرت او را نگريست و فرمود: اين سخنان را از خود دور كن. سپس اين آيه را تلاوت كردند: «تمتعوا في داركم ثلاثه ايام ذلك وعد غير مكذوب»، «سه روز از زندگي بهرهمند شويد و اين تهديدي است قطعي و ترديد ناپذير»، دربان متوكل گويد: سه روز موعود به پايان نرسيده بود كه خليفه هلاك شد و من بر اثر كرامت امام راه درست را يافته و به امامت آن حضرت معتقد شدم.

***