بازگشت

تلاش مذبوحانه جعفر كذّاب


»ابوالأديان» ميگويد: من از خدمتگزاران امام عسكري - عليه السلام - بودم و نامهها آن حضرت را به شهرها
ميبردم. در مرضي كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامههايي نوشت و فرمود: اينها را به
«مدائن «ميبري، پانزده روز در سامرّأ نخواهي بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدي، خواهي ديد كه از خانه
من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند .
گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟ فرمود هر كس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من
او است. گفتم: نشانه ديگري بفرماييد .فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمر بند) است خبر دهد، او امام بعد
از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟
من نامههاي آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، ديدم همان
طور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداي ناله بلند است. نيز ديدم برادرش «جعفر» (كذّاب) در كنار خانه آن
حضرت نشسته و گروهي از شيعيان، اطراف او را گرفته به وي تسليت، و به امامتش تبريك ميگويند (!!)
من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با
چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب ميخورد و قمار بازي ميكرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و
رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم، ولي از من چيزي نپرسيد !
در اين هنگام «عقيد»، خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز
بخوانيد. جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند. «سمّان» (1) و «حسن بن علي» معروف به «سلمه»
پيشاپيش آنها قرار داشتند .
وقتي كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه «امام عسكري - عليه السلام -» را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند.
جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتي كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكي گندمگون و سياه
موي كه دندانهاي پيشينش قدري با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت:
عمو! كنار برو، من بايد بر پدرم نماز بخوانم .جعفر، در حالي كه قيافهاش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك
بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در كنار قبر پدرش امام هادي دفن كردند .
بعد همان كودك رو به من كرد و گفت: اي مرد بصري! جواب نامه را كه همراه تو است بده! جواب نامهها را به
وي دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامهها)، حالا فقط هميان مانده. آنگاه پيش
جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز وشأ» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كي بود؟!! او
ميخواست با اين سؤال جعفر را (كه بيخود ادعاي امامت ميكرد) محكوم كند. جعفر گفت: والله تا به حال او را
نديدهام و نميشناسم !
در آنجا نشسته بوديم كه گروهي از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسكري - عليه السلام - پرسيدند، و چون
دانستند كه امام رحلت فرموده است، گفتند :جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام
كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامهها و پولهايي آوردهايم، بفرماييد: نامهها را چه كساني نوشتهاند و
پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال بر آشفت و برخاست و در حاليكه گرد جامههاي خود را پاك ميكرد، گفت :
اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمي از خانه بيرون آمد و گفت: نامهها از فلان كس و
فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا دادهاند .نمايندگام مردم قم نامهها و هميان را تحويل داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براي گرفتن هميان فرستاده، او امام
است...(2)

***

1- مقصود، عثمان بن سعيد عَمري از ياران نزديك امام عسكري - عليه السلام - است كه به مناسبت شغلش كه
روغن فروشي بود، به سمّان (= روغن فروش) معروف شده بود .

2- صدوق، كمال الدين، قم، مؤسسه النشر الاسلامي (التابعة) لجماعة المدرسين بقم، 1405 ه'. ق، ص .475