بازگشت

حضور در خانه ي شيعيان


قطب راوندي از احمد بن احمد از جعفر بن شريف جرجاني روايت كرده است كه: «گفت: رهسپار حج شدم و در سر من رأي خدمت ابومحمد عسكري عليه السلام رسيدم. يارانمان مقداري مال توسط من فرستاده بودند كه خواستم از حضرت بپرسم آنها را به چه كسي تحويل دهم، اما قبل از اين كه اين مطلب را بر امام عرض كنم، حضرت فرمود:

اموالي را كه با خود داري به مبارك، خادم من تحويل ده. وي مي گويد: من اموال را تحويل دادم و از خدمت حضرت بيرون رفتم و عرض كردم: شيعيان شما در جرجان خدمت شما عرض سلام داشته اند. حضرت فرمود: مگر پس از انجام حج نمي خواهي به شهرت برگردي؟ عرض كردم: آري. حضرت فرمود: تو از امروز مدت يكصد و هفتاد روز ديگر در روز جمعه سوم ماه ربيع الآخر وارد جرجان خواهي شد. به دوستان ما خبر بده كه من در پايان همان روز نزدشان خواهم آمد. تو اينك با توفيق الهي رهسپار حج شو؛ زيرا خداوند تو و آنچه را با خود داري سلامت مي دارد و نزد خانواده ات برخواهي گشت. خداي متعال به فرزندت، شريف، پسري عنايت مي كند نام او را صلت بن شريف بن جعفر بن شريف بگذار و خداوند او را به حد بلوغ و كمال خواهد رساند و از علاقه مندان ما خواهد بود. عرض كردم:

اي پسر رسول خدا، ابراهيم بن اسماعيل جرجاني - كه از نعمت هاي الهي بهره ي فراواني دارد - از شيعيان شما است و به دوستدارانتان احسان و ياري زيادي مي كند و هر ساله بيش از يكصد هزار درهم از اموال خود به آنان مي دهد. حضرت فرمود: خداوند خدمات ارزنده ي ابواسحاق ابراهيم بن اسماعيل را به شيعيان ما جزاي خير دهد و گناهانش را بيامرزد و بدو فرزندي سالم و پيرو آيين حق، عنايت فرمايد. بدو بگو: حسن بن علي به شما پيام داده كه نام پسرت را احمد بگذار. من از نزد حضرت مرخص شده و به حج رفتم و به لطف خداوند در آغاز روز جمعه ماه ربيع الآخر - همان گونه كه امام عليه السلام فرمود - به سلامت وارد جرجان شدم. دوستان براي تبريك گفتن، به ديدار من آمدند.

وعده ي ديدار امام با ايشان را به اطلاع آنان رساندم و گفتم: براي طرح مسائل مورد نياز خود آماده شويد و همه ي خواسته هاي خويش را مهيا سازيد. ظهر فرا رسيد و مردم نماز ظهر و عصر را به جا آوردند و همه در خانه ي من گرد آمدند. به خدا سوگند، در حالتي از بي توجهي بوديم كه ناگهان ابومحمد عليه السلام به جمع ما پيوست. ابتدا آن حضرت بر ما سلام كرد و ما از او استقبال نموده و دست مباركش را بوسه زديم. سپس آن بزرگوار فرمود: من به جعفر بن شريف قول داده بودم كه در پايان امروز نزد شما بيايم. نماز ظهر و عصر را در سر من رأي به جا آوردم و نزدتان آمدم تا با شما تجديد عهد و پيماني كرده باشم. اينك نزد شما هستم. همه ي خواسته ها و نيازمندي هاي خويش را مطرح كنيد. نضر بن جابر، نخستين كسي بود كه به طرح مسائل پرداخت و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، فرزندم جابر، چند ماه است كه بينايي خود را از دست داده، اينك از خداوند بخواه تا بينايي اش را به او باز گرداند. حضرت فرمود: او را بياور. وقتي جابر را آورد دست مبارك خويش را بر چشمان او كشيد و او بينايي خود را باز يافت. سپس مردم يكي پس از ديگري خواسته هاي خود را مطرح كردند و حضرت به همه ي خواسته هاي آنان پاسخ داد، تقاضاي همه ي آنها را برآورده ساخت و آنان را دعاي خير فرمود و همان روز بازگشت» [1] .

***

[1] خرايج، ج 1، ص 424؛ كشف الغمه، ج 3، ص 217؛ بحار، ج 50، ص 262.