بازگشت

سكوت در برابر دشنام


ابن شهر آشوب از ابوهاشم جعفري از داوود بن اسود (عهده دار گرم كردن حمام امام عسكري عليه السلام) روايت كرده كه: «گفت: مولايم ابومحمد عليه السلام مرا خواست و چوبي گرد كه شبيه پاشنه ي در و دراز بود و دست را پر مي كرد به من داد، و فرمود: اين چوب را نزد عمري ببر. من راه افتادم. بين راه سقايي كه استري با خود داشت به من برخورد. استر در مسير راه مرا در تنگنا و فشار قرار داد، سقا مرا صدا زد و گفت:
بر استر بانگ بزن (تا برود). چوبي را كه با خود داشتم بالا برده و بر استر نواختم كه در اثر آن ضربه، چوب شكست. وقتي به محل شكستگي آن نگريستم، ديدم نامه اي در آن قرار دارد. شتابان چوب را در آستين خود پنهان كردم و سقا با صداي بلند به من و سرورم ناسزا گفت. چون به نزديك خانه رسيدم، عيسي خادم در منزل با من رو به رو شد و گفت: مولايت مي فرمايد: چرا استر را زدي و چوب را شكستي؟ گفتم: سرورم، نمي دانستم چه چيزي در چوب نهفته است. حضرت فرمود: چه نيازي داشتي كه كاري انجام دهي تا ناگزير شوي از آن پوزش بخواهي. مبادا بار ديگر چنين كاري انجام دهي و اگر شنيدي كسي بدگويي ما را مي كند، راه خود را پيش گير و كسي را كه به ما ناسزا مي گويد، پاسخ مده و خودت را به او نشناسان؛ زيرا در سرزمين و شهري نامناسب به سر مي بريم. راه خود را برو و اين را بدان كه خبرها و چگونگي احوالت به ما مي رسد» [1] .

***

[1] مناقب، ج 4، ص 427.