بازگشت

رابطه ي پنهاني امام و عثمان بن سعيد عمري


ابن شهر آشوب از ابوهاشم جعفري از داوود بن اسود (مسؤول گرم نمودن حمام ابومحمد عليه السلام) روايت كرده كه: «گفت: سرورم ابومحمد مرا طلبيد و يك چوبدستي كه شبيه پاشنه ي در و گرد و بلند بود و [قطر آن به گونه اي بود كه] دست را پر مي كرد به من سپرد و فرمود: اين چوبدستي را به عمري برسان. من حركت كردم. در بين راه با سقايي (ميراب) كه استري همراه داشت رو به رو شدم. استر راه را بر من تنگ كرد. سقا به من گفت: بر استر بانگ بزن. من چوبدستي را كه با خود داشتم بالا برده و بر استر زدم. چوبدستي شكست و چون به محل شكستگي آن نگريستم نامه اي در آن ديدم. فوري چوبدستي را در آستين خود پنهان كردم و سقا بر سرم فرياد كشيد و مرا و مولايم را دشنام داد. وقتي نزديك خانه ي حضرت رسيدم، عيسي خادم، در خانه پيش من آمد و گفت: مولايم - كه خدا او را عزيز دارد - به شما مي فرمايد: چرا استر را زدي و چوبدستي را شكستي؟ بدو گفتم: سرورم، من نمي دانستم درون چوبدستي چيست؟ فرمود: چه نيازي داشتي كاري بكني كه ناگزير شوي بابت آن عمل پوزش بخواهي. مبادا بار ديگر اين كار را تكرار كني و اگر شنيدي كسي ما را دشنام مي دهد [توجه نكن و] راهي را كه بدان مأموريت يافته اي طي كن و مبادا كساني را كه به ما دشنام مي دهند، پاسخ دهي و يا خود را بدانان بشناساني؛ زيرا ما در سرزمين و شهري نامناسب زندگي مي كنيم. راه خود را ادامه بده و آگاه باش كه خبرها و چگونگي احوالت به ما مي رسد» [1] .

***

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 427.