بازگشت

مبارزه و ستم ستيزي امام


مبارزه با ظالمان و غاصبان خلافت، يكي از ابعاد تفكيك ناپذير حيات ائمه معصومين عليهم السلام است؛ اگرچه مشكل مبارزه در هر دوران برحسب شرايط مختلف و اقتضائات گوناگون تغيير مي يافته است. اگر امام عليه السلام در برابر ستمگري ها و حق كشي هاي خليفه هاي جور ساكت مي ماند و تنها به ذكر و دعا و نماز خويش مشغول مي گشت، ديگر اين همه زنداني كردن و شكنجه دادن آنان چه دليلي مي توانست داشته باشد؟

اگر كسي امام عليه السلام و سيره ي او را بشناسد و او را به عنوان قرآن مجسم



[ صفحه 54]



و تجسم بخش همه ي ابعاد تعاليم اسلام قبول داشته باشد، بدون شك ويژگي مبارزه جويي امام عليه السلام را باور خواهد داشت، حتي اگر هيچ شاهد گويايي در اين زمينه در كتب تاريخي نيابد. و چگونه مي توان انتظار داشت كه اين بعد از حركت امام عليه السلام در كتب تاريخ و روايت به تفصيل با ذكر شواهد انعكاس يافته باشد؟! در حاليكه در آن زمان اصل مبارزه بر اساس مخفي كاري و تقيه صورت مي گرفته و پيچيدگي خاص آن اقتضاء مي كرده كه حتي بعضي از اصحاب و رابطهاي حضرت هم از چگونگي آن مطلع نشوند.

و از سويي ديگر وقتي مي بينيم قلمهاي بسياري شكسته شده و قلمهاي بسياري به خدمت دربار درآمده و قلم بدستان طرفدار اهل بيت عليهم السلام، تحت پيگرد قرار گرفته اند و زندانهاي مختلف از وجود راويان احاديث آنان انباشته شده است، چگونه مي توان توقع داشت كه كيفيت مبارزه ي پيشواي محصوري چون امام حسن عسكري عليه السلام با جزئيات آن ثبت و ضبط شده باشد؟!

با اين همه نمونه هاي كوچكي در اين زمينه كه در بين روايات به ندرت يافت مي شوند، مي توانند به روشني گوياي اين سير مبارزه ي منفي در افعال و گفتار و نوشتارهاي امام حسن عسكري عليه السلام باشند.

- «عمر بن أبي مسلم» نقل كرده است كه مردي از اهالي مصر به نام «سيف بن ليث» كه يكي از وابستگان دربار به نام «شفيع خادم» زمين او را غصب كرده و او را از آن بيرون رانده بود، به سامراء آمد تا به خليفه ي وقت شكايت كند. ما به او سفارش كرديم كه نامه اي به ابومحمد - حضرت امام حسن عسكري عليه السلام - بنويسد و از او بخواهد كه



[ صفحه 55]



در آسان شدن كارش به او كمك نمايد. او نامه را نوشت و فرستاد.

امام عليه السلام در جوابش نوشت: «نگران مباش. زمين تو به تو بازگردانده مي شود. پس نزد سلطان مرو و پيش همان وكيلي برو كه هم اكنون زمين تو در دست اوست و او را از حاكم برتر و سلطان واقعي، خداي يكتا و پروردگار عالميان بترسان.»

مرد مصري بازگشت و به ديدار وكيل رفت. وكيل كه زمين تحت تصرفش بود گفت: وقتي تو از شهر بيرون رفتي، شفيع نوشته اي به من داد كه به موجب آن تو را فراخوانم و زمينت را به تو باز پس دهم. [1] .

آري: «يريدون أن يتحاكموا الي الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به».

- جرياني ديگر از همين باب كه با جلوه اي از كرامت و كرم امام نيز آميخته است، داستان جواني است هاشمي كه در مسجد زبيد سامراء، با يكي از راويان احاديث امام عسكري عليه السلام به نام «ابوجعفر محمد بن عيسي زرچي» ديدار مي كند و برايش نقل مي كند كه دو عمو داشت يكي ثروتمند و ديگري مستضعف و بي چيز، برادر فقير روزي ششصد دينار از مال برادر ثروتمند را كه برادر بزرگترش بود به سرقت مي برد.

برادر بزرگتر با خود مي گويد: نزد حسن بن علي بن محمد ابن الرضا عليهم السلام مي روم و از او مي خواهم كه با برادرم به طريقه اي سخن



[ صفحه 56]



گويد كه مالم را پس دهد. آن شب رفتن را به تأخير مي اندازد و وقت سحر تصميمش عوض مي شود و با خود مي گويد: نزد «اسپاس ترك»، ملازم خليفه، مي روم و از برادرم به او شكايت مي كنم.

با اين انديشه سحرگاهان بر «اسپاس ترك» وارد مي شود و او را در آن ساعت مشغول بازي تخته نرد مي بيند، پس در گوشه اي مي نشيند و منتظر اتمام بازي آنان مي شود كه ناگهان فرستاده اي مي آيد و مي گويد: من از نزد حسن بن علي عليهماالسلام آمده ام پس دعوت او را اجابت كن. او بر مي خيزد و همراه غلام به ديدن حسن بن علي عليهماالسلام مي رود.

امام عليه السلام به او مي فرمايد:

«تو را سر شب حاجتي به ما بود، اما هنگام سحر نظرت برگشت، برو هميان پولي كه از تو گرفته شده بود باز پس داده شد. و از برادرت نزد اين از خدا بي خبران، شكايت مكن؛ بلكه به او نيكي كن و از مالت به او ببخش. و اگر خود به او نمي بخشي پس او را بسوي ما بفرست تا مالي به او عطا كنيم.»

- جوان هاشمي سپس افزود - عمويم وقتي از نزد امام عليه السلام بيرون آمد، غلام خود را ديد كه با خوشحالي آمده بود تا موجود بودن كيسه ي پول را به او خبر دهد. [2] .



[ صفحه 57]




پاورقي

[1] كافي، جلد 2، صفحه 443 و 444 - مناقب آل ابي طالب، جلد 4، صفحه ي 432 و 433.

[2] كمال الدين، جلد 2، صفحه ي 194 و 195.