بازگشت

توطئه و فريب


حركات مرموزانه و تحركات غيرعادي خليفه ي جبار و فريبكار عباسي، معتمد و وزير او عبيدالله بن يحيي بن خاقان، پيش از شهادت امام حسن عسكري عليه السلام و پس از آن، بخوبي نشان دهنده ي توطئه ي حساب شده ي دربار، در جهت قتل آن امام بزرگوار است. اين جريان به تفصيل از زبان وزيرزاده ي متعصب و دشمن اهلبيت، يعني احمد بن عبيدالله بن يحيي بن خاقان كه بخوبي از اقدامات پشت پرده ي آنان خبر داشته، در كتاب شريف كمال الدين نقل شده است. او مي گويد:

زماني كه آثار مريضي بر ابومحمد عسكري عليه السلام ظاهر گشت، معتمد در پي پدرم فرستاد كه «ابن الرضا» مريض شد. پدرم بدون درنگ به دارالخلافه رفت، سپس با عجله برگشت در حاليكه پنج نفر از خدمتگزاران مخصوص و مورد اعتماد خليفه همراه او بودند. او به آنان امر كرد كه خانه ي حسن بن علي عليهماالسلام را ترك نكنند و همواره از اخبار و احوال او آگاه باشند. بعد از آن به دنبال چند تن از طبيبان دربار فرستاد و به آنان فرمان داد كه هر صبح و شام به نزد او روند و ملاحظه ي حال او نموده گزارش دهند.

دو روز از اين واقعه گذشته بود كه كسي به پدرم خبر داد كه ضعف بر ابومحمد غلبه كرده است. او صبح زود به ديدارش شتافت و بر ملازمت طبيبان تأكيد كرد. و دنبال قاضي القضاة فرستاد و او را در مجلس حاضر كرد و دستور داد كه ده تن از خواص اصحاب خود را



[ صفحه 81]



كه محل اعتماد او باشند برگزيند. قاضي چنين كرد و پدرم آن ده نفر را هم به منزل حسن عسكري عليه السلام فرستاد و فرمان داد كه شبانه روز در ملازمت او باشند.

آنان هميشه در آنجا بودند تا اينكه در يكي از روزهاي ماه ربيع الاول سال 260 (هـ. ق) ابومحمد رحلت كرد و سامراء يكپارچه فرياد شد (مات ابن الرضا).

سلطان معتمد كساني را به منزل او فرستاد تا همه ي منزل و حجره هاي آن را تفتيش نمايند و بر تمام وسايلي كه در آن مي يابند مهر و موم نهند. و به جستجوي فرزندش درآيند. و زناني كه حاملگي را تشخيص مي دهند آوردند تا در بين حرم امام عليه السلام نظر كنند. يكي از آنان جاريه اي را نشان داد. دستور داد او را در حجره اي محبوس كنند و خادمي را بر او گماشت و زناني را هم موكل بر او كرد. [1] .

سپس شروع به تجهيز ابومحمد كردند و بازارها تعطيل شد و پدر من و بني هاشم و فرماندهان و كاتبان و بقيه ي مردم، در تشييع جنازه ي او شركت كردند و آنروز سامراء شبيه قيامت بود.

پس از فراغ از تجهيز، سلطان، روحاني دربار، «ابو عيسي بن متوكل» را فراخواند و او را براي نماز بر جنازه ي او فرمان داد. جنازه را



[ صفحه 82]



كه براي نماز بر زمين نهادند، ابوعيسي نزديك شد و كفن را از صورت او كنار زد و چهره ي او را به بني هاشم از علويان و عباسيان و فرماندهان و كاتبان و قاضيان و فقيهان و مأموران محكمه نشان داد و گفت، اين حسن بن علي بن محمد ابن الرضا است كه به مرگ طبيعي و بر بستر خويش فوت كرده و از خادمان اميرالمؤمنين خليفه و افراد مورد اعتماد او فلاني و فلاني، و از پزشكان دربار فلاني و فلاني، و از قاضيان فلاني و فلاني، تا آخرين لحظه با او بوده و فوت او را شاهد بوده اند...

پس از دفن او و متفرق شدن مردم، اضطراب سلطان و اصحابش براي جستجوي فرزند او فزوني گرفت. و تفتيش منازل و خانه ها زيادتر شد... [2] .

كيست كه حاكمان دنياپرست و قدرتمدار عباسي را بشناسد و بر فساد عقيده و شناعت رفتارشان واقف باشد و با اين همه احتمال بدهد كه اين رفت و آمدها و مأمور گذاشتن ها و مراقبت كردن ها، نه از سر سياست بازي و استحمار مردم و يقين به اجراي دقيق نقشه هاي از پيش طراحي شده، بلكه از روي همسويي با خط ولايت و همدردي با خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و احترام به فرزند ستم كشيده و زجر ديده ي او بوده است؟!

براستي نفاق درباريان چقدر زياد، و تبليغات فريبنده ي آنان چقدر پيچيده، و خيانت و حق كشي تاريخ نگاران آن دوران چقدر آشكار



[ صفحه 83]



و وقيحانه بايد مي بود تا كسي مثل ابن شهرآشوب در كتاب مناقب بنويسد: قبض عليه السلام و يقال استشهد. [3] .

يعني از فوت امام عسكري عليه السلام سخن گويد و شهادت او را بعنوان قولي كه احتمالا خيلي هم قابل اعتماد نيست ذكر نمايد. و يا صاحب كتاب «اعلام الوري» مرحوم طبرسي اعلام كند كه: قبض الله وليه ابا محمد... و ذهب كثير من اصحابنا الي أنه قبض مسموما... والله أعلم بحقيقة ذلك.

خدا جان وليش ابومحمد عليه السلام را در سال پنجم حكومت معتمد گرفت و او در منزل خود در سامراء، در همان خانه اي كه پدرش در آن دفن شده بود، مدفون گشت. بسياري از اصحاب ما عقيده دارند كه آن حضرت مسموم گشت و نيز پدر و جد او و تمام امامان با شهادت از دنيا خارج شدند و در اين عقيده به روايتي از امام صادق عليه السلام استدلال مي كنند كه فرمود: «والله ما منا الا مقتول شهيد» - به خدا سوگند هيچ يك از ما نيست مگر اينكه كشته و شهيد شده باشد - و خداوند به حقيقت اين امر داناتر است. [4] .


پاورقي

[1] اين جاريه كه «صيقل» نام داشت بعنوان اينكه داراي فرزندي در رحم خويش است خواست تا نظر مأموران خليفه را از پيگيري امر حضرت مهدي عليه السلام كه در آن زمان بيش از پنج سال نداشت منصرف گرداند. اين زن تا مدتها تحت نظر قاضي ابن ابي شوارب قرار داشت، تا عاقبت چندين حادثه ي غير مترقبه همچون مرگ ناگهاني عبيدالله بن يحيي بن خاقان و شورش صاحت الزنج و يعقوب صفاري باعث اغتشاش اوضاع دربار و بيت قاضي شد و مقدمات رهايي او فراهم گشت.

[2] كمال الدين، جلد 1، صفحه ي 120 - 125.

[3] مناقب آل ابي طالب، جلد 4، صفحه ي 422.

[4] اعلام الوري، صفحه ي 349 - بحار، جلد 50، صفحه ي 238.