بازگشت

نگاهي به عملكرد دشمن


بيست سال تحت محاصره و مراقبت شديد قرار دادن امام معصوم عليه السلام، به تنهايي نمي توانست اهداف خبيث عباسيان را برآورده سازد و باعث سكوت يا نرمش و سازش امام گردد. يا نور هدايت و ولايت را در بين مواليان آن حضرت به ضعف و خاموشي كشاند.

از اين رو حكومت جور هر از چندگاه تدبيري تازه مي انديشيد و در ايذاء و آزار آن بزرگوار و خوار و خفيف كردن او مي كوشيد. و شيعيان را با مشكلي جديد روبرو مي ساخت:

الف) انتقال حضرت به خانه هاي ديگر و تعويض مأموران مراقب. اينكار كه خود موجب آزار و خستگي آن بزرگوار بود باعث مي شد كه رابطها و مواليان مشتاق آن حضرت در پيدا كردن محل استقرار به زحمت دچار شوند و نيز از تحت تأثير قرار گرفتن مأموران جلوگيري شود و احتمال وجود عوامل نفوذي حضرت در بين آنان منتفي گردد.

ب) تفتيش خانه ي حضرت به بهانه هاي مختلف و جستجوي لوازم منزل در طلب مدارك يا اسلحه. [1] .

ج) زنداني ساختن در زندانهاي گوناگون.



[ صفحه 20]



بعضي از اين زندانها، عمومي بوده و گروهي از مخالفين حكومت يا شيعيان همراه با حضرت زنداني بوده اند. چنانكه از روايت ابوهاشم جعفري بر مي آيد كه نقل كرده: با گروهي از شيعيان در حبس بسر مي بردم كه حضرت ابومحمد عسكري عليه السلام و برادرش جعفر را به حبس منتقل كردند... [2] .

برخي ديگر از اين زندانها، زندان معمولي و عمومي نبود، بلكه بطور خاص حضرت عسكري عليه السلام به آنها منتقل مي شد. و هر يك گماشته و زندانباني مشخص داشت كه كيفيت شكنجه بر عهده ي خود او واگذار مي شد.

از آن جمله است زنداني با زندانباني به نام «نحرير» كه عليرغم اصرار همسرش، خواست حضرت را طعمه ي شيران سازد.

ديگري زندانباني به نام سعيد است كه مأمور مي شود امام عسكري عليه السلام را به حبسي ديگر در كوفه انتقال دهد.

زندان ديگري با زندانباني به نام علي بن اوتاش [3] نيز، در تاريخ مذكور است كه دشمني فراوان با آل محمد صلي الله عليه و آله داشت.



[ صفحه 21]



زندانبان مشهوري كه به مناسبت هاي مختلف ذكري از او در روايات مربوط به امام حسن عسكري عليه السلام شده است مردي منحرف به نام صالح بن وصيف است كه زندان او زندان خشيش ناميده مي شد. [4] .

آخرين زندان آن حضرت، زنداني بود كه علي بن جرين زندانبان آن بوده است. [5] .

د) گماشتن افراد لاابالي و فاسد براي دخول در بيت آن بزرگوار و استخدام شدن در مسئوليت هاي مربوطه:

چنانكه در روايتي كه يحيي قشيري آن را نقل نموده است مي خوانيم:

حضرت ابومحمد عسكري عليه السلام وكيلي را استخدام كرده بود. وكيل در منزل حضرت، حجره اي را به خود اختصاص داده و خدمتكار سفيدپوستي را به خدمت گرفته بود. چندي نگذشته بود كه مراوده اي بين او و خادم برقرار شد و از او خواست كه برايش آبجو بياورد و به هر حيله اي كه بود آبجو را به خورد خادم داد. و در حالت مستي با او رابطه ي نامشروع برقرار كرد، در حاليكه بين او و ابومحمد عليه السلام سه در بسته وجود داشت كه قبلا همگي را قفل زده بود.

وكيل خود اعتراف كرد كه من به هوش بودم شنيدم و ديدم كه درهاي قفل شده يكي يكي باز مي شوند و ناگهان ابومحمد عليه السلام را



[ صفحه 22]



مشاهده نمودم كه آمده و بر در حجره ايستاده و مي فرمايد: آي شما! از خدا بترسيد. صبح كه شد آن حضرت امر كرد خادم را بفروشند و مرا از منزل بيرون كنند. [6] .

نمونه ي ديگري از روايات كه نشان دهنده ي نفوذ وجود چنين اشخاص پست و فرومايه اي در بين ملازمان بيت حضرت و خدام و اهل منزل اوست، مربوط به زمان غسل و دفن امام علي النقي عليه السلام مي باشد:

ابوهاشم جعفري نقل كرده است زماني كه حضرت ابوالحسن امام هادي عليه السلام دعوت حق را اجابت كرد، فرزندش حضرت ابومحمد عليه السلام به كار غسل دادن و ساير امور در تجهيز او مشغول گشت. در همين حال بعضي از خادمان منزل به سرعت، هر چه را كه مي توانستند از جامه ها و درهمها و ساير اشياء بر جاي مانده از آن بزرگوار، برداشته و پنهان نمودند.

حضرت ابومحمد عليه السلام پس از فراغت از تجهيز پدر، به محل استراحت خود بازگشت و نشست. سپس آن خادمان را فراخواند و فرمود: اگر آنچه را از شما مي طلبم تصديق كرده و انجام داديد از عقوبت من در امانيد. و اگر بر انكار آن اصرار ورزيديد، خود هر چيزي را كه هر كدام از شما برداشته است نشان مي دهم و شما را بر آنچه كرده ايد و از جانب من استحقاق آن را داريد عقوبت مي نمايم.

سپس رو به يكي از آنان نمود و او را به اسم صدا كرد و فرمود:



[ صفحه 23]



فلاني تو فلان چيز را برداشته اي. و سپس رو به ديگري كرد و فرمود: و تو اي فلاني، فلان چيز را برداشته اي. و همينطور همگي را مورد خطاب قرار داد. و آنها تصديق كردند و به ناچار آنچه را كه برده بودند بازگرداندند. [7] .

هـ) وادار كردن به كارهايي تحقيرآميز در جهت كاستن از اهميت و ابهت و هيبت امام عليه السلام: نمونه ي روشني كه به خوبي نشان دهنده ي روحيه ي استكباري ملوك بني عباس و كارگزاران آنان در برابر امام عسكري عليه السلام مي تواند باشد؛ جرياني است كه احمد بن حارث قزويني آن را نقل كرده است. او مي گويد:

من همراه با پدرم در سامراء زندگي مي كردم و او تيمار كننده ي چهارپايان در نزد امام ابومحمد عليه السلام بود. زماني در نزد مستعين خليفه ي وقت قاطري بود كه از حيث بزرگي و خوبي مانند نداشت، لكن سركشي آغاز كرده و كسي را توانايي باركردن و يا لجام زدن بر آن حيوان نبود تا جائيكه همه ي مهار كنندگان سامراء را آوردند، اما هيچيك نتوانست براي رام كردن و سوار شدن بر آن چاره اي بيابد.

بعضي از نديمان خليفه گفتند: چرا در پي حسن ابن الرضا نمي فرستي تا بيايد، يا رامش كند و بر آن بنشيند و يا ضربه اي بخورد و كشته شود؟

مستعين از اين پيشنهاد خوشش آمد و به دنبال ابومحمد عليه السلام فرستاد و پدرم نيز با او رفت. وقتي كه ابومحمد عليه السلام وارد منزل گشت



[ صفحه 24]



نگاهي به قاطر كه در سراي آن ايستاده بود نمود و دستش را بر كتف آن نهاد. قاطر چموش، بدون هيچ حركتي، آرام و رام ماند و تمام بدنش عرق كرد.

سپس بسوي مستعين رفت و او به حضرت خوشامد گفت و دستور داد: اين قاطر را لجام بزن.

حضرت رو به پدرم كرد و فرمود: او را لجام بزن.

مستعين مخالفت كرد و خطاب به آنحضرت گفت: تو اي ابومحمد، تو آن را لجام بزن! حضرت برخاست و عباي خويش را برداشت و قاطر را لجام زد و دوباره برگشت و نشست.

مستعين ديگرباره گفت: اي ابومحمد زين بر آن بگذار. حضرت به پدرم فرمود: زين بر آن بگذار.

مستعين مخالفت كرد و گفت: تو اي ابومحمد، تو زين بر پشت آن بگذار!

امام عليه السلام دوباره برخاست و زين را برداشته و بر پشت قاطر نهاد و بازگشت.

هنوز امام عليه السلام ننشسته بود كه مستعين آمرانه گفت: سوار آن مي شوي؟

حضرت پذيرفت و بدون آنكه قاطر كمترين مقاومتي كند بر پشت آن سوار گشت و آن را در صحن منزل دوانيد، و سپس به نيكوترين روش سواركاري آن را به رفتن واداشت، و قاطر به بهترين وجهي راه رفت. سپس پياده شد و بازگشت. مستعين - با لحني استهزاء آميز -



[ صفحه 25]



گفت: اميرالمؤمنين تو را به اين سواري واداشت. [8] .

علامه مجلسي با تأكيد بر اينكه اين واقعه ظاهرا بايد در زمان امامت حضرت امام حسن عسكري عليه السلام اتفاق افتاده باشد نام خليفه ي عباسي را اشتباه مي شمارد و معتز را صحيح مي داند. [9] .

آنچه مسلم است روش اهانت آميز خليفه ي عباسي در وادار كردن حضرت به كارهايي است كه خود آن بزرگوار آنها را به مسئول مباشر آن، ارجاع مي دادند.

و) اقدام به قتل:

گروهي از راويان معاصر حضرت عسكري عليه السلام نقل كرده اند كه در ايام معتمد عباسي آن بزرگوار را به شخصي كه به عنوان نحرير و استاد، مشهور بود تحويل دادند و او در سختگيري و آزار امام عليه السلام اصرار مي ورزيد.

همسر نحرير به او گفت: از خدا بترس. تو نمي داني چه كسي در منزل توست؟! و و سپس مواردي از عبادت و طاعت و درستكاري مولا را برايش نقل كرد و گفت: من نسبت به آنچه با او مي كني بر تو مي ترسم.

- او كه از شنيدن مناقب و فضايل امام به خشم آمده بود فرياد زد. - به خدا سوگند او را بين درندگان وحشي مي اندازم، و همان زمان پيش معتمد رفت و از او براي تصميمي كه گرفته بود اجازه خواست و او



[ صفحه 26]



هم اجازه داد.

نحرير بازگشت و حضرت را به جايگاهي كه شيران درنده نگهداري مي شدند برد و پيش آنان انداخت. و هيچكس شك نداشت كه شيران در اولين لحظات، او را دريده و خواهند خورد.

روايت شده است كه يحيي بن قتيبه بعد از سه روز به همراه استاد نحرير به آن محل آمدند و به آن جايگاه نگاه كردند، پس او را در حالي يافتند كه نماز مي خواند و شيران در اطراف او حلقه زده بودند. استاد با غضب به جايگاه وارد گشت و شيران او را پاره پاره كرده و خوردند.

يحيي با شگفتي برگشت و به همراه خويشانش بر معتمد وارد شد. پس خود معتمد برخاست و بر امام عسكري عليه السلام وارد گشت و اظهار فروتني كرد و از آن حضرت درخواست كرد كه برايش دعا كنند. [10] .

از آنچه در چندين روايت مذكور آمده علاوه بر بعد اعجاز و كرامت آشكاري كه از ناحيه ي آنحضرت پديدار مي شد و چه بسا مي توانست مايه ي عبرت و آگاهي كوردلان و مخالفان باشد بيش از هر چيز ميزان مظلوميت آن بزرگوار در برابر برخوردهاي معاندانه و كينه جويانه ي عباسيان، قابل درك است و در نگاهي ديگر ميزان محبوبيت مردمي و تأثيرات اجتماعي آن بزرگوار مي تواند مورد دقت قرار گيرد كه عليرغم آن همه فشار و مراقبت و تلاش در جدا نگهداشتن امام عليه السلام از مردم، باز هم دلها مشتاقانه بسوي او گرايش مي يافتند و جايگاه مقدس رهبري او روز به روز از قدرت و صلابت بيشتري برخوردار



[ صفحه 27]



مي شد و در مقابل اين همه اشتياق و گرايش قلبي بود كه عباسيان به آن همه ترفندهاي خبيثانه دست مي زدند، و از هيچ اقدام ناجوانمردانه اي خودداري نمي كردند.

و همين است سر حركت رسواي عباسيان در خراب كردن مزار سيد و سالار شهيدان ابي عبدالله الحسين عليه السلام كه در دوران پرنشيب و فراز زندگاني مولا امام حسن عسكري عليه السلام، با بي شرمي تمام گروهي از يهود را به تخريب مراقد مطهره ي شهيدان كربلا واداشتند. [11] .

آري اگر احساسات پاك مردم نسبت به اين خاندان و آستان مطهرشان نمي بود و اگر اقبال روز افزون امت به معصومين عليهم السلام و رهبري آنان آشكار نمي شد، دليلي براي اين همه جسارت و گستاخي از ناحيه ي عباسيان و ساير همانندانشان در تاريخ باقي نمي ماند.

چنانكه در تاريخ معاصر نيز اگر خوف استكبار و دست نشاندگان و مزدورانشان از آيين حركت آفرين ولايت نمي بود، و اگر از بيداري و آگاهي امت اسلامي نسبت به حقانيت و افضليت تفكر شيعي نمي هراسيدند، و اگر قبول امامت و رهبري اهلبيت عليهم السلام توسط مظلومان و مستضعفان جهان را عاملي براي سقوط كاخهاي ظلم و جور و استحمار خويش نمي ديدند؛ هرگز اينقدر با انديشه ي ولايت و سلوك شيعي مبارزه نمي كردند و به خرابي آثار اهلبيت در بقيع و اطراف حرم رسول الله صلي الله عليه و آله، و بلكه در هر كجاي دنيا، دست نمي زدند و نسبت به نشر احاديث امامان بزرگوار شيعه و پخش كتب علماي



[ صفحه 28]



شيعه در دنياي اسلام و كشورهاي به اصطلاح اسلامي، حساسيت نشان نمي دادند.


پاورقي

[1] كافي، جلد 2، صفحه ي 434.

[2] مختار خرائج، صفحه ي 239 - مناقب، جلد 4، صفحه ي 430.

[3] علي بن اوتاش كه خود دشمني سختي با خاندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سختگيري فراوان در حق آل ابوطالب عليه السلام داشت، از طرف حكومت هم تحت فشار بود كه با ابومحمد عليه السلام چنين و چنان رفتار كن، با اينهمه هنوز تنها يك روز در نزد او گذرانده بود كه تحت تأثير عظمت و رفتار انسان ساز او قرار گرفت و در مقابل او چهره ي تواضع بر خاك نهاد و از آن پس جز به ديده ي تكريم و احترام به او نمي نگريست. و زماني كه او را ترك كرد بيناترين مردم نسبت به حق او بود و هميشه از او به نيكويي سخن مي گفت. ارشاد صفحه ي 322 - اعلام الوري صفحه ي 359.

[4] اعلام الوري، صفحه ي 354.

[5] مهج الدعوات، صفحه ي 343.

[6] مناقب آل ابي طالب، جلد 4، صفحه ي 433 - كافي، جلد 2، صفحه ي 444 و 445.

[7] بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 259، به نقل از خرائج.

[8] مناقب آل ابي طالب، جلد 4، صفحه ي 438 - ارشاد مفيد، صفحه ي 321.

[9] پاورقي بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 266، به نقل از مرآة العقول.

[10] ارشاد مفيد، صفحه ي 324 - مناقب، جلد 4، صفحه ي 430 - كافي، جلد 2، صفحه ي 448.

[11] پاورقي بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 160 به نقل از مقاتل الطالبين، ابوالفرج.