بازگشت

ايجاد ترديد در امامت


فتنه آفرينان و دسيسه پردازان دستگاه حكومت عباسي در پي تضعيف پايه هاي امامت اهلبيت عليهم السلام و براي خدشه دار كردن ايمان و باور مردم تحت ستم و كاستن ارادت و محبت آنان به امامان معصوم عليهم السلام، از هيچ تلاشي فروگذار نمي كردند. در همين راستا تبليغات وسيع و دامنه داري را براي ايجاد انحراف، در مسير مشخص شده ي امامت آغاز كرده و مي كوشيدند تا عليرغم وجود صدها بلكه هزاران روايت وارده از ناحيه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و امامان پيشين سلام الله عليهم، در تصريح به امامت امام حسن عسكري عليه السلام پس از امام هادي عليه السلام، ايمان مردم را نسبت به امامت ايشان متزلزل كرده، در صفوف شيعه پراكندگي و چند دستگي ايجاد كنند. در بررسي تاريخ زندگاني امام هادي و امام عسكري عليهماالسلام به شواهد متعددي در اين باره بر مي خوريم.

- بطور مثال در روايتي كه شخصي به نام «حلبي» راوي آن است مي خوانيم:

آن زمان كه با عده اي از ياران در محله ي عسكر چشم انتظار خروج مولايمان ابومحمد عليه السلام بوديم، در كنار خويش جواني ناآشنا ديدم. از او پرسيدم: از كجا مي آيي؟



[ صفحه 29]



گفت: از مدينه.

گفتم: اينجا چه مي كني؟

گفت: مردم در مدينه در امر امامت ابي محمد عليه السلام اختلاف پيدا كرده اند. من آمده ام تا خودم او را ببينم و كلامي از او بشنوم و نشانه اي از او مشاهده كنم تا قلبم آرام گيرد.

پرسيدم: از كدام طايفه اي؟

گفت: از نسل ابوذر غفاري و از فرزندان او هستم.

در همين هنگام ناگهان ابومحمد عليه السلام به همراه خادم خويش از منزل خارج شد و زماني كه به نزديكي و در برابر ما قرار گرفت، به جوان كه در كنارم ايستاده بود نگاهي كرد و فرمود: آيا تو غفاري هستي؟

گفت: آري.

فرمود: مادرت حمدويه چه مي كند؟

جواب داد: حالش نيكو است.

آن حضرت رد شد و من از جوان پرسيدم: آيا قبلا او را ديده و با چهره اش آشنا بودي؟!

گفت: نه.

پرسيدم: آيا همين مقدار تو را كفايت مي كند؟ و در اينكه ترديد تو را نسبت به امامت او زائل سازد مفيد خواهد بود؟

گفت: حتي كمتر از اين نيز كفايت مي كرد و مفيد بود. [1] .



[ صفحه 30]



- روايت ديگري در همين مورد به نقل از علي بن محمد بن الحسن در كتاب «دلايل حميري» آمده است:

جماعتي از شيعيان اهواز به سامراء آمده بودند و من همراه آنان بودم. از منزل بيرون آمديم تا مگر بتوانيم ابومحمد عليه السلام را ببينيم. در آن روز خليفه به همراه ابومحمد عليه السلام براي ديدار حاكم بصره مي رفت و ما امام عليه السلام را به همراه او ديديم و سپس بين دو ديوار سامراء نشستيم و چشم انتظار بازگشت او مانديم.

در بازگشت، زماني كه به مقابل ما رسيد و نزديك ما شد ايستاد و دستش را دراز كرد و كلاه و دستاري را كه بر سر مباركش بود برداشت و آن را در يك دست گرفت و دست ديگرش را بر سر مبارك خود كشيد و در چهره ي مردي كه با ما بود تبسم فرمود. مرد بلافاصله گفت: گواهي مي دهم كه تو حجت خدا و برگزيده ي او هستي.

گفتيم: اي مرد تو را چه مي شود؟!

گفت: من در امامت او ترديد پيدا كرده بودم. پس با خويشتن گفتم: اگر بازگشت و كلاه و دستارش را از سر برداشت قائل به امامت او خواهم شد. [2] .

رواياتي از اين قبيل بدون شك نشان دهنده ي وجود تبليغات انحرافي خاصي است كه در جاي جاي بلاد اسلامي از مدينه گرفته تا اهواز و شام، به انگيزه ي ايجاد خلل در اعتقاد مردم نسبت به امامت آن بزرگوار، صورت مي گرفت. وگرنه چه لزومي داشت كه صدها فرسنگ راه،



[ صفحه 31]



در آن شرايط دشوار، توسط مردماني از ديارهاي دور، طي شود تا با ديداري و با ديدن كرامت و معجزه اي، شكها به يقين تبديل شوند.


پاورقي

[1] كشف الغمة، جلد 3، صفحه ي 310 - مختار خرائج، صفحه ي 214.

[2] كشف الغمه، جلد 3، صفحه ي 305 - 306 - مختار خرائج، صفحه ي 215.