بازگشت

مظهر تمام نيكي ها و خوبي ها


«احمد بن عبيدالله بن خاقان» گويد:

من در سامرا كسي از علويان را از جهت رفتار و وقار و پاكي و نجابت و فضيلت و بزرگواري مانند حسن بن علي (امام عسكري عليه السلام) نديدم. همه ي مردمان از كوچك و بزرگ او را احترام مي كردند و مقدم مي داشتند.

روزي نزد پدرم (كه از درباريان مهم و نزديكان خليفه بود) نشسته بودم. در آن روز پدرم، مردم را به حضور مي پذيرفت، ناگاه دربانان خبر آوردند: «ابومحمد، ابن الرضا (حضرت عسكري عليه السلام) مي خواهد وارد شود.»

پدرم فورا مؤدب نشست و با صداي بلند گفت: «بفرماييد!» من از اينكه دربانان نزد پدرم او را با كنيه و احترام فراوان ياد كردند شگفت زده شدم زيرا نزد پدرم كسي جز خليفه و وليعهد، اين گونه نام برده نمي شد.

آنگاه مردي گندمگون، خوش قامت، زيبا چهره، جوان، شكوهمند، و داراي هيبت و جلالت وارد شد.

همين كه پدرم او را ديد برجست و چند قدم به استقبال او رفت (و به ياد نداشتم كه پدرم با كسي اينگونه رفتار كرده باشد)



[ صفحه 31]



پدرم دست در گردن او انداخت و صورت و سينه ي او را بوسيد و دست او را گرفت و با احترام فراوان او را در جايگاه خود نشاند و خود روبروي او نشست و مؤدبانه با او به سخن گفتن مشغول شد و مرتب به او «فدايت شوم» مي گفت.

چون مدتي گذشت خبر آوردند كه «موفق عباسي» (برادر خليفه) آمده و مي خواهد وارد شود. سابقا هرگاه او مي آمد لشگري ها و كشوريها، در ورودي قصر در دو صف مي ايستادند و او از ميان آنها عبور مي كرد و نزد پدرم مي آمد ولي اين بار پدرم ابدا توجهي به او نداشت و پيوسته در احترام ابومحمد (حضرت عسكري عليه السلام) مي كوشيد. تا آنكه چشمش به «موفق» و ياران نزديكش افتاد كه نزديك مي شدند. در اين هنگام به آن مرد هاشمي گفت: «قربانت گردم اگر بخواهيد مي توانيد تشريف ببريد!»

آن حضرت برخاست و پدرم با او معانقه كرد و بدرقه اش نمود و به دربانان گفت: «آن حضرت را از طرفي ديگر ببرند تا «موفق» او را نبيند!»

من به اطرافيان پدرم گفتم: «وه! اين مرد كه بود كه اينگونه با احترام از او ياد كرديد و پدرم نيز با او چنين رفتار كرد؟!»

گفتند: «او يكي از فرزندان علي است كه حسن نام دارد و به ابن الرضا معروف است.» [1] .

تعجب من بيشتر شد و آنروز بي قرار و پريشان بودم تا آنكه



[ صفحه 32]



شب شد و پدرم فراغتي يافت. وقتي مرا ديد پرسيد:

«احمد! كاري داري؟»

گفتم: «آري پدر! سؤالي دارم، اين مردي كه در صبح آن همه احترام نمودي و در سخنانت به او فدايت شوم مي گفتي و خود و پدر و مادرت را فداي او مي ساختي كه بود؟»

گفت: «پسرم! او امام رافضيان [2] ، حسن بن علي، معروف به ابن الرضا است.» و آنگاه مدتي سكوت كرد و سپس گفت:

«پسرم! اگر مقام رهبري از دست بني عباس بيرون رود، هيچ كس از بني هاشم به اندازه او سزاوار خلافت نيست.

او مظهر فضيلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و شايستگي هاست و پدرش نيز همين گونه بزرگوار و بافضيلت بود.»

احمد مي گويد:

من نخست از محبوبيت و تعريف و تمجيد همگان از او ناراحت و خشمگين بودم ولي پس از مدتي ارزش و مقام او در نظرم بالا رفت زيرا هيچ دوست و دشمني نبود مگر آنكه از او به نيكي ياد مي كرد و او را مي ستود. [3] .



[ صفحه 33]




پاورقي

[1] امامان پس از حضرت رضا (ع) در دربار عباسي و جامعه ي آن روز به احترام انتسابشان به حضرت رضا (ع) به «ابن الرضا» يعني فرزند رضا معروف گشتند.

[2] دشمنان مكتب تشيع براي طعنه زدن، به شيعيان آنان را «رافضي» مي گويند.

[3] اصول كافي، كليني، ج 1، ص 503.