بازگشت

استعفاي اجباري


ابن كثير افزوده است:

«در بيست و هفتم ماه رجب سال 255 ه. ق المعتز بر كنار شد. سبب بر كناري وي اين



[ صفحه 274]



بود كه سپاهيانش گرد آمدند تا مستمري خود را بگيرند، اما معتز براي پرداخت حقوق آنها، چيزي در دست نداشت، لذا از مادرش تقاضاي قرض نمود، ولي مادرش به او چيزي نداد و اظهار داشت كه چيزي در اختيار ندارد. از اين رو ترك ها براي بركناري وي هم داستان شدند و كسي را پيش او فرستادند تا نزد آنان بيايد. او بهانه آورد كه دارويي نوشيده و دچار ضعف شده است، سپس گفت: يكي از شما مي تواند نزد من بيايد، چند تن از سران سپاه بر او وارد شده و با گرز بر او حمله بردند و پاي او را كشيده و از قصر بيرون آوردند. پيراهن او (بر اثر ضربه هاي گرز) پاره و به خون آغشته شده بود. در هواي فوق العاده گرم او را وسط دارالخلافه سر پا نگه داشتند، به گونه اي كه از شدت گرما پا به پا مي شد. او را كتك مي زدند و او مي گريست. مردم جمع شده و او را در آن حالت مي نگريستند. كسي كه او را كتك مي زد بدو مي گفت: استعفا بده. آنگاه او را داخل اتاقي نموده و بر او سخت گرفتند و انواع شكنجه ها را در حق او روا داشتند. وي سرانجام خود را از خلافت عزل كرد. پس از او المهتدي بالله به جاي وي نشست و آن گاه او را به دست شخصي سپردند تا وي را به انواع شكنجه گرفتار كند و نيز سه روز آب و خوراك را از او دريغ كردند. او جرعه اي از آب چاه خواست، ولي به او ندادند. سپس او را در سردابي جاي دادند و در آن را با خشت و گچ مسدود كردند. بدين ترتيب، وي جان سپرد و پس از آن با برداشتن گچ، بدن او را سالم خارج كردند و گروهي از بزرگان قوم را گواه گرفتند كه به مرگ طبيعي از دنيا رفته است» [1] .


پاورقي

[1] بدايه و نهايه، ج 11، ص 16.