امام حسن عسكري(ع) و برخورد با منحرفان


آنچه در پي مي آيد اشاره اي است گذرا به برخي موضع گيريها و تلاشهاي امام حسن عسكري(ع) در قبال انحرافات فكري و عقيدتي رايج در زمان ايشان كه از فصلنامأ فرهنگ كوثر شمارأ 60 انتخاب شده است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
رسالت پاسداري از انديشه هاي اسلامي

يكي از اهداف و برنامه هاي كلي پيامبر و معصومان(ع) حراست از انديشه هاي اسلامي بود كه با آغاز بعثت و دعوت پيامبر شروع شده و هر يك از امامان بزرگوار به تناسب شرايط زماني خود به اين وظيفأ مهم و خطير پرداخته اند. چنانكه ملاحظه مي كنيم، حضرت محمد(ص) با بسياري از گروه ها همانند: دهري ها، زنادقه، براهمه و غير آنان و همچنين امامان(ع) با افراد و گروه هاي بسياري كه به ظاهر مسلمان بوده، اما افكار خارج از انديشه هاي ديني و اسلامي داشتند، به بحث و گفت وگو و مقابلأ جدي مي پرداختند.

بدين شكل كه اگر فرد يا افرادي دچار اشتباهات يا تناقضاتي مي شدند، نخست با هدايت و روشنگري و به دور از هرگونه موضع گيري، كار خود را آغاز مي كردند؛ اما همين كه احساس مي شد، اين فكر انحرافي به دنبال جرياني پنهان يا آشكار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگري عليه آنان مي زدند.

گاهي نيز همين انديشه ها كه هر روز در لباس نويي خود را در جامعأ اسلامي آشكار مي كرد، خلفاي بني عباس را هم به دام انداخته و گاه مي شد همان افكار غلط، سياست نظام را ترسيم مي نمود.

مثلا در زمان امام هادي(ع) مسئلأ «خلق قرآن» در جامعه اسلامي بالا گرفته و طرفداران زيادي پيدا كرده بود و چند خليفأ عباسي به تبعيت از يك دسته، گروه مخالف را در زير بدترين فشارها و شكنجه ها وادار به پيروي از عقيدأ خود مي كردند. از جمله كساني كه در سال 022ق. بر سر همين عقيده، شلاق زيادي خورده و شكنجأ فراواني ديد و مدتي در زندان به سر برد، احمدبن حنبل(1) بود كه از او مي خواستند تا دست از عقيدأ خود برداشته و با خليفأ عباسي هم نظر شود.

بي شك يكي از علل و انگيزه هاي جدا ساختن امامان(ع) از امت اسلامي، همين جهت بود كه عده اي از خدا بي خبر مي خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامي، جامعه را به سمت و سويي كه خود مي خواهند، بكشانند و جوانان را نسبت به باورهاي ديني سست كنند و آنها را در دامان همان انديشه هاي باطلي كه از پيش طراحي كرده و رواج داده بودند، بيندازند تا كسي نتواند آزادانه در برابر اين تهاجم ايستادگي نمايد. در ادامأ اين نوشتار، به بخش بسيار كوچكي از اين تلاش هاي جدي اشاره مي شود.
امام عسكري(ع) و نگهباني از انديشأ اسلامي

دوران امام يازدهم، يكي از دوران هاي سخت و دشواري بود كه افكار گوناگون از هر سو «جامعأ اسلامي» را تهديد مي كرد و با اينكه امام در نهايت فشار به سر مي برد، اما وي همانند پدران خود، لحظه اي از اين مسئله غفلت نورزيده و در برابر گروه ها و مكتب هاي التقاطي و انديشه هاي وارداتي و ضداسلامي از جمله: صوفيان، غلات، مفوضه، واقفقيه، دوگانه پرستان و ساير دگرانديشان، سخت موضع گرفته و با شيوه هاي خاص خود، كارهاي آنها را خنثي نموده و نقش بر آب مي كرد.
آگاه ساختن فيلسوف عراق

مورخان نوشته اند: در زمان امام حسن عسكري(ع) فيلسوفي در عراق مي زيست به نام «اسحاق كندي». وي به خيال اين كه در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوين و تأليف كتابي در تناقض قرآن شد. ابن شهر آشوب مي نويسد:

روزي يكي از شاگردان اسحاق كندي به محضر امام حسن عسكري(ع) وارد شد. امام به وي فرمود: آيا در بين شما فرد توانايي پيدا نمي شود كه استادتان كندي را در آنچه كه آغاز كرده، رد كند و او را از اين كار باز دارد؟!

او گفت: ما همه از شاگردان او هستيم و چگونه مي توانيم در اين خصوص يا در ديگر مسائل بر استاد خود اعتراض كنيم؟!

حضرت فرمود: آيا آنچه را كه به تو بياموزم، به او مي رساني؟

عرض كرد: آري.

امام فرمود: به نزد او روانه شو و نخست با وي معاشرت نيكي داشته باش و به هر چه نياز دارد، كمكش كن. هنگامي كه با او انس گرفتي، به او بگو: سؤالي به ذهنم رسيده است كه دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال كن. پس به او بگو: اگر گوينده (آورنده) اين قرآن نزد تو بيايد و از تو بپرسد: آيا احتمال وجود دارد كه مقصود خداوند از اين گفتار، غير از آن باشد كه شما پنداشته اي و در پي آن هستي؟ او به تو خواهد گفت: آري، اين احتمال وجود دارد. زيرا انسان هنگام شنيدن، بهتر متوجه معاني مي شود و آنها را درك مي كند. چون چنين گفت، به او بگو: شما چه مي داني شايد منظور گوينده كلمات قرآن غير از چيزي باشد كه شما تصور كرده اي و او الفاظ قرآن را در غير معاني خود استعمال كرده باشد.

آن مرد از حضور امام حسن عسكري(ع) مرخص شد و به سوي استاد خود، فيلسوف عراقي، رهسپار گرديد و مدتي به دستور آن حضرت با او به نيكي رفتار كرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پيشنهادي امام را از او پرسيد.

كندي گفت: يك مرتبه ديگر اين سخن را برايم بيان كن.

وي بار ديگر سخن امام را بيان نمود. كندي درنگي كرده و مقداري فكر كرده و دريافت كه هم از نظر لغت و هم از نظر علمي اين امر كاملا محتمل است و در نظرش اين سخن كاملا صحيح آمد. از اين روي به شاگردش گفت: تو را سوگند مي دهم كه بگويي اين سخن را از كجا آموختي و چه كسي آن را به تو گفته است؟

راوي مي گويد: گفتم: اين، چيزي بود كه بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسيدم.

گفت: هرگز! همانند تو محال است بر چنين چيزي دست پيدا كند و به اين مرتبه از اين سخن برسد! حال به من بگو كه اين سخن را از كجا آوردي؟

گفتم: اين، دستوري بود كه ابومحمد عسكري(ع) به من ياد داده است.

گفت: درست گفتي، چرا كه چنين سخناني تنها از همان خاندان صادر مي شود.

سپس آتشي درخواست كرده و هر آنچه را كه نوشته بود، در آتش سوزاند.(2)
برخورد با غلات و مفوضه

از ديگر برخوردهايي كه امام حسن عسكري(ع) با منحرفان فكري داشت، موضع گيري در برابر غلات و مفوضه بود؛ يعني همان هايي كه عقيده داشتند: خداوند در ابتداي آفرينش با خلقت پيامبر، همه چيز را به او واگذار كرده، سپس اين پيامبر است كه دنيا و هر آنچه كه در او هست را آفريده است. و برخي گفته اند: خداوند اين اختيار را به علي بن ابيطالب(ع) داده است.(3)

از آنجا كه اين انديشه انحرافي لطمه شديدي بر عقايد مسلمانان مي زد و پيامدهاي ناگواري در پي داشت، بدين جهت از آغاز پيدايش اين تفكر غلط، مورد نكوهش معصومان(ع) قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از يهود و كفار قلمداد كردند. زيرا چيزي مدعي شده بودند كه حتي يهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا كه يكي از آثار اين تفكر غلط، غلو درباره پيامبر و معصومان(ع) بود. از اين رو، امام عسكري(ع) مسلمانان را از پيروي چنين افرادي با چنين افكاري برحذر مي داشت و گاهي با برخي از ساده انديشان و فريب خوردگان، بسيار بزرگوارانه برخورد مي كرد، به اميد آنكه از باور خود دست بردارند.
امام عسكري(ع) و ادريس بن زياد

علامه مجلسي از «ادريس بن زياد كفر توثايي» نقل كرده كه وي مي گفت: من ازجمله افرادي بودم كه درباره ائمه غلو مي كردم. روزي براي ديدار با ابومحمد عسكري(ع) روانه سامرا شدم؛ وقتي كه وارد شهر شدم، از فرط خستگي خود را بر پلكان حمامي انداخته و كمي به استراحت پرداختم. در اين بين خواب چشمان مرا ربود. ناگهان با اشاره امام از خواب بيدار شده و او را شناختم. فوراً از جاي برخاسته و درحالي كه آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پيشكاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوي مباركش را بوسه زدم، اولين سخني كه امام در اين ملاقات كوتاه به من فرمود، اين بود:

«يا ادريس! ¤ بل عباد مكرمون، لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون¤.(4)

اي ادريس! بلكه آنان بندگان مقرب خدايند و در گفتار بر او سبقت نمي گيرند و به فرمان وي عمل مي كنند.»

در اين جا حضرت باعنوان كردن اين آيه خواستند به او بفهمانند كه انديشه غلو درباره ما باطل است و ما از خود هيچ اختياري جز آنكه خداوند اراده كند، نداريم؛ چراكه ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مي دهيم.

ادريس كه از جواب كوتاه امام عسكري(ع) كاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اي مولاي من! مرا همين كلام بس است؛ زيرا آمده بودم تا اين مسئله را از شما بپرسم.(5)

امام عسكري(ع) و كامل بن ابراهيم

در ملاقاتي كه «كامل بن ابراهيم» به نمايندگي گروهي از مفوضه با امام داشت، وي پاسخ سؤالات خود را از امام عصر(ع) چنين دريافت كرد:

مفوضه دروغ گفته اند، بلكه دل هاي ما ظرف هاي مشيت الهي است. پس اگر او بخواهد، ما مي خواهيم.»

امام عسكري(ع) درجهت تأييد گفتار فرزندش امام عصر(ع) و رد گفته مفوضه، به كامل بن ابراهيم فرمود:

«پاسخ خود را دريافت كردي، ديگر براي چه اينجا نشسته اي، ازجاي برخيز...»(6)
موضع گيري در برابر واقفيه

يكي ديگر از گروه هاي انحرافي كه پس از شهادت امام موسي بن جعفر(ع) پديد آمد، آنهايي بودند كه ادعا داشتند: موسي بن جعفر(ع) هنوز ازدنيا نرفته است.

بنيانگذاران اين طايفه، زياد بن مروان قندي، علي بن ابي حمزه و عثمان بن عيسي مي باشند و علت انكار آنان در آغاز كار، اين بود كه نزد اين سه نفر، اموالي از حضرت موسي بن جعفر(ع) وجود داشت، چون نمي خواستند اموال امام كاظم(ع) را به فرزندش امام رضا(ع) تحويل دهند، شهادت امام كاظم(ع) را منكر شدند.

در پاسخ نامه امام رضا(ع) كه به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زيرا او قائم مقام پدرش موسي بن جعفر(ع) است زياد قندي و ابن ابي حمزه، منكر چنين پولي در نزد خود شدند و اما عثمان بن عيسي به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر كه چنين ادعايي كند، سخن باطلي گفته و تو هم اينك به گونه اي عمل كن كه خود مي گويي از دنيا رفته است. ولي او به من دستور نداده چيزي به تو بدهم...(7)

اين گروه با توقف در امامت موسي بن جعفر(ع) از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان(ع) بوده و به گروه «ممطوره» نيز اشتهار يافتند.(8)

علامه مجلسي از «احمدبن مطهر» روايت كرده: برخي از ياران ما به امام حسن عسكري(ع) نامه نوشته و از وي درباره كسي كه به حضرت موسي بن جعفر(ع) توقف كرده و فراتر نرفته است سؤال كرده بود كه: آيا آنها را دوست داشته باشم يا از آنان بيزاري جويم؟

حضرت در پاسخ فرمود:

«آيا براي عمويت آمرزش مي خواهي؟ خداوند عمويت را نيامرزد، از او بيزاري بجوي و من در پيشگاه خداوند از آنها بيزاري مي جويم. با آنان دوستي نداشته باش، از بيماران شان عيادت مكن و در تشييع جنازه هاي مردگان شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامي را از سوي پروردگار منكر شوند، و يا امامي را كه از سوي خداوند نمي باشد، بر آنها اضافه كنند و يا قائل به تثليث باشند.

بدان، كسي كه تعداد ما را اضافه بداند، مانند كسي است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند.» تا قبل از اين مكاتبه و جريان، شخص سؤال كننده نمي دانست كه عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت.(9)

***

1- تاريخ يعقوبي، ج2، ص274؛ تاريخ طبري، ج7، ص591: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج4، ص654.

2- مناقب آل ابي طالب(ع) ج4، ص424؛ با خورشيد سامرا، ص762.

3- شرح باب حادي عشر، ص99.

4- انبياء/62و 72.

5- بحارالانوار، ج05، ص382.

6- الغيبه ، شيخ طوسي، ص841.

7- همان، ص34.

8- بحارالانوار، ج5، ص762.

9- كشف الغمه، ج3، ص912