عصر امام عسكري (ع)


بحث و گفتگو ازروزگاري كه امام زكي ابومحمد عسكري(ع) در آن روزگار رشد و نمويافت رنگ تازه و يا مطلب زيبا و آرامشي براي اين نوشته ندارد، بلكه تنها به دليل اقتضاي بحث علمي، سخن در آن باره ضروري مينمايد، زيرا كه تحقيق و بررسي از عصر و زمان از جمله سلسله مباحثي است كه يك محقق ناگزير است مطرح كند، چون ميتواند پرده از چهره واقعي زندگي عمومي بردارد كه از جمله شخص مورد نظر در ترجمه و بحث در آن ميان زندگي ميكرده است، همان طور كه روشنگر تمام رويدادهايي است كه پيش آمده، و طبيعي است كه تمام اينها بر روي سلوك و رفتار آن شخص و شكلگيري زندگاني وي اثر دارد، زيرا به گفته دانشمندان جامعه شناس، زندگي اجتماعي، زندگي تأثير و تأثر است .

به هر حال ما به صورت موضوعي، به قسمتهاي زيادي از اوضاع عمومي عصري كه امام ابو محمد (ع) در آن عصر زندگي ميكرده، به شرح زير اشاره ميكنيم:

زندگي اقتصادي



پيش از اين كه وضع زندگي اقتصادي عصر امام ابو محمد (ع) را بيان كنيم، برآنيم كه به صورت گذرا اين مطلب را توضيح دهيم كه اسلام به پيشرفت و بهبود اقتصاد عموي و رشد درآمد فردي اهميت زيادي ميدهد، و فقر و تنگدستي را مصيبتي بزرگ و مهلك ميشمرد كه به طرق مختلف و وسايل گوناگون بايد آن را از بين برد و كفر و فقر و تنگدستي را قرين هم دانسته است، همان طور كه در شريعت اسلام لازم است تا بر كفر پايان داد، همچنين بايد فقر و تنگدستي را از ميان برداشت. بر حاكمان جامعه اسلامي و زمامداران و واليان الزام و تأكيد شده است كه مسلمين را از خطر فقر و محرومتي - كه اين دو باعث اشاعه انحراف فكري و عقيدتي در ميان مردم ميشوند - نجات دهند.

از جمله روشهاي خلاقي كه اقتصاد اسلامي بر آن اساس متمركز است آن است كه اسلام تصرفات مسؤولين و حاكمان را محدود كرده و به ايشان اجازه نميدهد كه در بيت المال مسلمين مطابق هوا و هوس خود عمل كنند زيرا كه بيتالمال ملك عموم مسلمين است و ملك شخصي كسي نيست و بايد در راه مصالح مسلمين صرف شود. رئيس و اعضا و اركان دولت به هيچ وجه حق ندارند هر چه خواستند براي خود و نزديكانشان از آن اموال بردارند، زيرا كه اين عمل خيانت به خدا و مسلمانهاست .

اما نظام حكومت عباسي، در تمام دورانها، براساس سياست اقتصادي ويژهاي بود كه در تمام جهات و مشخصاتش با روش اصيل اسلامي متفاوت بود و از قوانين اسلامي كه احتياط كامل را در اموال مسلمين مقرر فرموده و صرف آن را در راه گسترش رفاه مردم لازم دانسته به دور بوده است كه ما به اختصار ساختار اقتصاد عمومي را در عصر عباسيان ذيلاً بيان ميكنيم:

درآمد و عايدات دولت



بيشترين درآمد دولت از راه جمع آوري ماليات و صدقات بود كه بر ميليونها دينار بالغ ميشد و آن طوري كه بعضي از مورخان ميگويند، بطور متوسط، همه ساله بالغ بر سيصد و شصت هزار هزار (360/000/000) درهم ميشد.1 و در بعضي از سالها به پانصد هزار هزار (500/000/000) درهم ميرسيد 2، و هر درهم در آن روزگار قيمت قابل توجهي داشت و با ارزش يك گوسفند يا مشك عسل يا روغن برابر بود، همچنان كه يك دينار با بهاي يك شتر برابر بود .

متأسفانه اين اموال فراوان در راه پيشبرد زندگي علمي، بهداشتي و اقتصادي بطوري كه خواست اسلام بود، صرف نميشد، بلكه تنها به جيب حاكمان ميرفت و آنها هم سخاوتمندانه در راه ساختن كاخهاي سر به فلك كشيده - كاري كه متوكل كرد و بذل و بخشش به دلقكها، نوازندگان و هرزه گرايان و ديگر راههاي زندگي پر از فسق و فجور ميپرداختند و بيتالمال مسلمين را بيهوده خرج ميكردند.

خشنونت در جمع آوري ماليات



اما واژه فشار و ظلم و سركوب، در بيشتر دوران عباسيان يك واژه همگاني در زمينه جمع آوري ماليات بود.

مردم كشور پهناور اسلامي انواع فشارها را از دست مأموران سياه دل كه هيچ گونه رأفت و رحمت در دلشان نبود، مشاهد ميكردند زيرا آنها به دلخواه خود، هر قدر كه مايل بودند ماليات تعيين ميكردند و هر كس هم كه خودداري ميكرد و يا از پرداخت مقدار تعيين شده سرپيچي ميكرد، سرنوشتش با گورستان و يا زندآنهابود.

جهشياري ميگويد: مأموران ماليات انواع عذابها را از درندگان و زنبورها به كار ميگرفتند، محمد بن مسلم كه از مأموران ويژه مهدي عباسي بود، وقتي كه مهدي به خلافت رسيد، متوجه شد كه مردم ماليات گزار در عذاب و شكنجهاند با وي - محمد بن مسلم - درباره ايشان مشورت كرد، محمد گفت: يا امير المؤمنين! از حال به بعد، نسبت به ماليات دهندگان كه بدهكار به مسلمين هستند بايد به گونه بدهكاران رفتار كرد و بدهيشان را مطالبه نمود! مهدي با شنيدن اين سخنان دستور داد، عذاب و شدت را از ماليات دهندگان برداشتند.3 در دوران هارون الرشيد مردم از فضل بن يحيي برمكي كه والي خراسان بود بد ميگفتند و از دست او زياد شكايت كردند تا اين كه هارون او را بر كنار كرد و به جاي او علي بن عيسي را گمارد، علي بن عيسي بزرگان خراسان را كشت و اموال زيادي را جمع آوري كرد و هزار بدره معمول از ابريشم را كه شامل ده هزار هزار درهم بود به نزد هارون فرستاد 4 و مردم موصل در پرداخت ماليات انواع ستمها را ديدند و حكمران آن جا از طرف هارون الرشيد بود، ماليات چند سال گذشته را از آنها مطالبه كرد و بيشتر آنهارا تازيانه زد.5

براستي شريعت اسلام واليان و حاكمان را به رفق و مداراي با مردم و اصلاح امور اقتصادي ايشان دستور داده و اين كه مبادا در گرفتن ماليات و صدقات خشونتي به كار برند و موجب ناراحتي مردمان شوند ليكن اكثر پادشاهان عباسي به اين دستور اسلامي توجهي نكرده و در گرفتن ماليات از مردم با شدت و خشنونت رفتار ميكردند.

ماليات زياد



اما فزوني ماليات در بين كارگزاران عباسيان يك پديده همگاني بود، كارگزاران بيشتر از ماليات مقرر از مردم مطالبه ميكردند تا بخشي از اموال مردم را براي خودشان بردارند. همين كه ابو عبيدالله بن يسار از جانب مهدي عباسي به وزارت رسيد، بر درختان خرما و ديگر اشجار نيز ماليات بست و بعد از وي نيز همين مقررات ادامه يافت. 6

مردم مصر به بدترين مصائب و گرفتاريها، در زمينه مالياتها دچار شدند حاكم مصر - موسي بن مصعب به هر جفت گاو (يك جريب زمين) دو برابر ماليات بست و براي بازاريها و دامهاماليات مقرر كرد. و در احكام و امور قضايي، رشوهگيري امري معمول بود.

مردم يمن و قبيله قيس از دست ظلم وي شوريدند. 7 ابن تغري ميگويد: مهدي عباسي در گرفتن ماليات به مردم سخت گرفت و به هر جفت گاو دو برابر مقداري كه اول مقرر شده بود، ماليات بست و مردم از دست او سختيها و شكنجهها ديدند او تندخويي و بدرفتاري پيشه كرده و در احكام رشوه ميگرفت. تا آن جا كه سپاهيان از او رنجيده شدند و بر او شوريدند و به خاطر بي عدالتي و ظلم بي حد وي با او به ستيز برخاستند.8

اين قبيل كارها از روح و واقعيت اسلام بسيار بسيار به دور است و اين امور جز گروهي از دزدان و سر راه بگيران غرق در جرم و گناه را تجسم نميبخشد. عمربن عبيد به منصور دوانيقي ميگويد:

«در پشت درِبارگاه تو، آتشي از ظلم و ستم شعلهور است و در بيرون كاخ تو كمترين عملي مطابق قرآن و سنت پيامبر (ص) انجام ميگيرد.» 9

سوء استفاده عباسيان از اموال دولتي



عباسيان اموال مسلمين را در اختيار گرفتند و براي خودشان و خويشاوندانشان هر چه ميخواستند بر ميداشتند. محمد بن سليمان عباسي در يك روز صد هزار درهم برداشت كرد .10، و چون از دنيا رفت ارثيه زيادي بجا گذاشت كه هارون الرشيد، شصت هزار درهم آن را گرفت. 11 مورخان ميگويند به قدري اموال براي خيزران آوردند كه درآمد آنها بالغ بر يك ميليون و شصت هزار (1/060/000) درهم ميشد. بعضي از نويسندگان اين مبلغ را معادل نصف ماليات آن روز تمام كشور و دو سوم درآمد «راكفلر» در اين قرن ميشمارند. موجودي نزد قبيحه همسر متوكل يك ميليون و هشتصد هزار (1/800/000) دينار بود، و مادر مقتدر بي نهايت ثروتمند و پولدار بود. .12 ابن جوزي درباره او ميگويد: اموال زيادي داشت كه از شمار بيرون بود و همه ساله از عوايد كشتزارهاي او هزار هزار دينار به دست او ميرسيد.13

پادشاهان عباسي به بستگان خود اموال زيادي را بخشيدند؛ هارون الرشيد بين عموها و بستگان خويش به قدري اموال پخش كرد كه پيش از او هيچ خليفهاي نبخشيده بود.14 و منصور دوانيقي به هر يك از عموهايش هزار هزار درهم داد. 15 خاندان و بستگان عباسي فزوني گرفتند تا اين كه در عصر مأمون ،به سي و سه هزار تن رسيدند. .16 و اين گروه وابستگان كه ما هيچ امتيازي براي آنها نسبت به ديگر مسلمانان سراغ نداريم، اموال دولتي را به نفع خود برداشت ميكردند و ثروتهاي هنگفتي در اختيار گرفتند در حالي كه ديگر افراد جامعه اسلامي گرفتار فشار زندگي و تنگدستي و محروميت بودند.

بخششهاي فراوان به كنيزكان



پادشاهان عباسي در بخشندگيهاي خو به كنيزكان و نوازندگان افراط ميكردند، هارون الرشيد به كنيز خود به نام «دنانير» در يك شب گلوبندي به بهاي سي هزار دينار عطا كرد. 17 و مقتدر عباسي به يكي از بستگان مورد علاقهاش دري قيمتي به وزن سه مثقال بخشيد. 18 اصفهاني مينويسد: حمويه براي كنيز خودش به نام ذات الخال (خالدار) از جواهر فروشي، پيراهن بي آستين و چند گلوبند كرايه كرد به قيمت دوازده هزار هزار (12/000/000) دينار،وقتي كه هارون الرشيد ديد، تعجب كرد و از كنيز پرسيد، گفت: به كرايه گرفتهاند تا آرايش كند. هارون دستور داد همه آنها را خريداري كردند و به آن كنيز بخشيد. .19 مقتدر عباسي اموال زيادي را در اختيار ميگرفت و با آنها به لهو و لعب ميپرداخت و از بين ميبرد و به زنان و كنيزان ميبخشيد. 20

متوكل، كنيزي به نام «فضل» داشت، او را روي صندلي مينشاند، و او در حضور متوكل با شعرا به بحث و گفتگو ميپرداخت. و موقعي كه او را خريد به وي گفت: «آيا تو شاعر هم هستي؟»

- «آري كسي كه مرا فروخته است، چنين ميپنداشت».

متوكل خنديد و رو به او كرد و گفت: «از اشعارت براي ما بخوان!» كنيز اشعاري خواند.

متوكل از اشعار وي خوشش آمد و دستور داد پنجاه هزار درهم به او دادند.21

به نمونههاي اندك از بخششهاي خلف به كنيزان، به عنوان دليل بر اين كه عباسيان، ثروتهاي مردم را به هدر ميدادند وبدون توجه به مصالح جامعه و پيشبرد وسايل زندگي آنان در راه هواهاي نفسانيشان صرف ميكردند، بسنده ميكنيم .

بخششهاي فراوان به شاعران



بار تبليغات در آن زمان بر دوش شعرا بود، آنها بودند كه فضايل گوناگون را براي پادشاهان عباسي نشر ميدادند و آنان را بر دشمنان علوي خود كه مبلغان عدالت اجتماعي در اسلام بودند، مقدم ميداشتند، از اين رو عباسيان به شعرا صله فراواني ارزاني ميداشتند و اموال زيادي را بديشان ميبخشيدند، از جمله شاعراني كه از اموال زيادي برخوردار شدند عبارتنداز:

1- ابو شبل برجمي



ابو شبل برجمي كوفي به متوكل وارد شد و قصيدهاي براي او سرود كه از سي بيت فراهم آمده بود...

متوكل پس از شنيدن قصيده، دستور داد سي هزار درهم به او دادند. 22

2- صولي



وقتي كه متوكل براي سه پسرش: منتصر، معتز و مؤيد از مردم بيعت گرفت كه پس از وي زمام امور را به دست بگيرند، به مردم بارعام داد تا بيايند و به او تبريك بگويند، صولي با علجه خودش را رساند و قصيدهاي خواند...

متوكل، پس از شنيدن اشعار دستور داد صد هزار درهم به او بدهند و ولي عهدهايش نيز همان قدر به او بخشيدند. 23

3- ابراهيم بن مدبر



ابراهيم بن مدبر از جمله كساني بود كه به ثروت هنگفتي دست يافت، زماني كه متوكل از مرض بهبود يافته بود، نزد وي رفت و قصيدهاي سرود...

متوكل با شنيدن اين مدايح شادمان شد و دستور داد به سرايندهاش پنجاه هزار درهم دادند و به وزيرش عبيدالله بن يحيي سفارش كرد، او را به كار مهمي بگمارند تا بهرهمند شود!

4- مروان بن ابي الجنوب



از جمله كساني كه اموال زيادي را متوكل به او ارزاني داشت، مروان بن ابي الجنوب بود، كه شيفته مديحه گويي متوكل بود و قصيدهاي در مدح وي سرود .

به هر حال، وقتي كه مروان قصيدهاش را به پايان رساند، متوكل، پنجاه هزار درهم به وي داد..

راستي، چه وقت متوكل از خدا ميترسيد و يا براي خدا عظمتي قائل بود؟ در حالي كه او بدعتها و وقايع عظيمي در اسلام به وجود آورد! كسي كه تمام دوران زندگيش به هرزگي و عياشي وبي بند و باري گذشت؟...

به هر حال، متوكل پس از شنيدن اين اشعار، صد هزار دينار نقدينه و طلا به اين شاعر جيره خوار داد... .

هنگامي كه متوكل براي پسرانش مجلسي ولايتعهدي منعقد كرد، مروان خطاب به او قصيدهاي را خواند...

متوكل پس از شنيدن آن اشعار دستور داد تا صد و بيست هزار درهم و پنجاه دست و يك استر و يك اسب و يك الاق به وي دادند.

5- بحتري



اما بحتري كه ملك الشعراي زمان خود بود، تمام سرمايههاي فكري و ادبي خود را در راه ثناگويي متوكل گذراند، و لقبهاي والا و صفات نيكو به وي داده و ديوانش پر از مدايح اوست و متوكل اموال زيادي به او بخشيد و ثروت فراواني را به او ارزاني داشت .

6- علي بن جهم



متوكل اموال زيادي به علي بن جهم بخشيد و او را مقرب خود ساخت تمام اينها به خاطر ثناگويي او و اظهار دشمني با اهل بيت عليهم السلام بود كه بدگوييهاي تلخي از ايشان كرده و عباسيان را بر آنان مقدم ميداشت عباسياني كه هيچ نيكي و فضيلتي در آنها وجود نداشت، جز پيروزي و دست يافتن بر حكومت ظالمانه كه امت اسلامي را دچار بدترين ظلم و جور خود ساختند!

به همين مقدار اندك از بذل و بخششهاي عظيم، به شاعراني كه از مهمترين وسايل تبليغات آن زمان بودند، بسنده ميكنيم... و اين مقدار از بذل و بخشش بيانگر ميزان ولخرجي و ريخت و پاش اين پادشاهان، از ثروتهاي مسلمين و بازيچه قرار دادن اقتصاد عمومي و به كار گرفتن سرمايهها در راه استحكام سلطنت است، بدون اين كه چيزي از اين سرمايهها را در راه پيشبرد اقتصاد عمومي و گسترش رفاه توده مردم صرف كنند.

ساختن كاخها



عباسيان در ساختن كاخها ولخرجي زيادي كردند و صدها ميليون دينار براي ساختن و تزيين كاخها - با انواع زينتهايي كه در هيچ برههاي از تاريخ نظير آنها ديده نشده بود - هزينه كردند. متوكل، همان كسي كه او را احيا كننده سنت پيامبر (ص) ميناميدند، كاخ معروف «مرج» را بنا كرد و نماي آن را از داخل و خارج كاخ، با كاشيكاري و سنگهاي رنگارنگ زراندود كرد، و در داخل آن مجسمههاي بزرگي از طلا قرار داد و درخت بزرگي از طلا نهاد كه در بالاي آن درخت مجسمه تمام پرندگان، در حال آواز خواندن ديده ميشد و بر روي سر پرندگان تاجي از جواهر، ساخته بود. براي متوكل، تختي از طلا و جواهر نشان ساخته بودند كه مجسمه يك آدم و يك شير و يك گاو نر و يك كركس آن را حمل ميكرد و تمام اينها نيز جواهر نشان بودند. هزينه اين قصر و تخت و طلا و نقرهاي كه در آن مصرف كرده بودند، بالغ بر يك ميليون و هفتصد هزار (1/700/000) دينار ميشد و فرمان داد كه كسي وارد اين كاخ نشود مگر اين كه لباسش از ابرايشم و قلابدوزي باشد! تمام بازگيران و اهل ساز و آواز و دلقكان را احضار كرده بود، وقتي كه در اين بهشت! جلوس كرد، يحيي بن خاقان گفت:

«يا اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند اين كاخ را بر تو ميمون گرداند و بدين وسيله بهشت را بر تو ارزاني دارد».

متوكل پرسيد: چگونه ميشود؟

يحيي گفت: «چون تو با اين كاخ مردم را مشتاق بهشت ميگرداني و باعث ميشوي تا آنهاعمل صالح انجام دهند و با اعمال صالح خود، به بهشت اميدوار شوند.»

متوكل از شنيدن اين مطلب شادمان گشت .24

از جمله كاخهايي كه متوكل بنا كرد، كاخ جعفري بود كه در ساختن آن بيش از دو هزار دينار صرف كرد و نوازندگان و رقاصان را دعوت كرد و آنها رقص و آواز به جا آوردند، دو هزار درهم نيز به ايشان داد.25

به هر حال، ما هزينههاي هنگفتي را كه متوكل درباره ساختن كاخهاي خود صرف كرده بود، در كتاب «حياة الامام علي الهادي (ع)» 26 نقل كرديم كه خود بيانگر بخشي عظيمي از عدم توازن اقتصادي آن زمان است ؛ خاندان عباسي از راه درآمدهاي دولتي برداشت كرده و در راه شهوترانيها و كامجوييهاي خويش خرج ميكردند.

خوشگذرانيهاي زنان عباسي



بخش عظيمي از اقتصاد دولت در راه زنان دربار عباسي صرف ميشد كه همگي غرق در خوشگذراني و تن آسايي بودند. زبيده همسر هارون الرشيد با آرايشها و زيورهاي گوناگون به سر ميبرد تا آنجا كه بهاي جامهاي كه بر تن ميكرد، بالغ بر پنجاه هزار دينار ميشد. 27

اين گزافه كاري به زنان عباسي منحصر نبود، بلكه به زنان وزرا نيز سرايت كرده بود؛ عتابه، مادر جعفر بر مكي صد كنيز داشت و هر كنيزي زر وزيور مخصوص به خود داشت كه با ديگران متفاوت بود !28

به هر حال ما وقتي كه اين روش اقتصادي را بر نظام اسلامي عرضه ميكنيم، ميبينيم برخلاف آن بوده و از راه و رسم اسلام بسيار به دور است .

بينوايي توده مردم



طبيعي است كه اكثريت قاطع مردم مسلمان با وجود محروميت از بيت المال - كه در راه شهوترانيهاي سلاطين، وزرا و وابستگان دربار صرف ميشد - دچار بدبختي و محروميت شوند و فقر و تنگدستي همه را فرا گيرد و در طبقات مختلف گسترش يابد.

اصمعي شاعر معروف را ديدند كه خود را به پرده كعبه آويخته ميگويد:

يا ربّ انّي سائل كماتري

مشتمل شملتين كماتري

و شيختي جالسة كماتري

والبطن مني جائع كما تري

فماتري يا ربنا فيما تري29

اي پروردگار! من از تو درخواست ميكنم چنان كه ميبيني !

من خود را به دو جامه پيچيدهام و همسر پيرم زمينگير است .

و چنان كه تو شاهدي شكمم گرسنه است، پس چه مصلحت ميبيني، پروردگار من درباره آنچه خود ناظري!

اين شاعر آنچه را كه از رنج گرسنگي برسر خود و همسرش آمده و شكمشان تهي و بدنشان برهنه است به خدا شكايت ميكند و از خداوند طلب كمك و روزي ميكند...

و نيز اصمعي روايت كرده است كه شاعر ديگري را ديد دست به پرده كعبه گرفته و اشعار زير را ميخواند:

أيا ربّ الناس و المنّ و الهُدي

أَما لي في هذا الانام قسيم

اما تستحي مني وقد قمتُ عاريا

أُنا جيك يا ربّي وانت كريم

اترزق ابناء العلوج و قد عصوا

وتترك قرما من قروم تميم 30

اي پروردگار مردم و اي خداي صاحب احسان و هدايت !

آيا مرا در بين اين مردم هيچ سهم و بهرهاي نيست!؟

آيا تو از من خجالت نميكشي (!) كه من با بدن برهنه ايستادهام.

و در اين حال با تو اي پروردگار راز و نياز ميكنم و حال اين كه تو كريمي!

آيا به كافر زادگان كه فرمان تو را نميبرند، روزي ميدهي،

و بزرگي از بزرگان قبيله تميم را وا ميگذاري!

آري تهي دستي قلب اين شاعر درمانده را جريحهدار كرده است تا آن جا كه از سر حد ادب و ايمان خارج شده و به خداوند سخنان درشت ميگويد و او را متهم ميكند كه خدانشناسان را روزي ميدهد و بزرگي از بزرگان بنيتميم را محروم ميسازد و نميداند كه خداوند هر كه از بندگانش را اراده كند بي حساب روزي ميدهد.

شاعران آن زمان، چهره كساني را كه از ارتباط با دولت محروم و به بدترين فقر و درماندگي دچار بودهاند، به تصوير كشيدهاند، ابوفرعون ساسي چنين ميگويد:

و صبية مثل صغار الذر

سود الوجوه كسواد القدر

جاء الشتاء و هم بشر

بغير قمص و بغير أزر

تراهم بعد صلاة العصر

و بعضهم ملتصق بصدري

و بعضهم ملتصق بظهري

و بعضهم منحجر بحجري

اذا بكوا عللتهم بالفجر

حتي اذا لاح عمود الفجر

ولاحت الشمس خرجت أسري

عنهم و حلوا بأصول الجدر

كأنهم خنافس في جحر

هذاجميع قصتي و أمري

فارحم عيالي و تول أمري

فأنت أنت ثقتي و ذخري

كنيت نفسي كنية في شعري

أنا أبو الفقر وأم الفقر31

و كودكاني همچون ذرات ريز، صورتهايشان مانند ديگ سياه گشته .

زمستان فرا رسيد در حالي كه آنان بدون پيراهن و تن پوشند.

پس از نماز عصر آنها را مشاهده ميكني در حالي كه بعضي به آغوش من، و بعضي به پشتم چسبيده و برخي به دامنم پناه آوردهاند!

وقتي كه گريه ميكنند، آنها را به دميدن صبح اميدوار ميسازم تا وقتي كه سفيده صبح ميدمد،

و خورشيد ميتابد، از دست آنها خلاص ميشوم وآنها به پايههاي ديوار پناه ميبرند.

گويي آنان سوسكهايي در داخل لانه هستند! اين است تمام داستان و جريان من!

اينك خدايا بر عيالات من رحم كن و كار مرا سامان بخش! كه تو اميد و اندوخته مني من تخلص خويش را در اين شعر؛ ابوالفقر (پدر فقر) و ام الفقر (مادر فقر) قرار دادم.

اين شاعر تيره روز، در ناحيهاي زندگي ميكرده كه قحطي آمده و هيچ كمك و برگ و نوايي به او نميرسيده است، حالت كودكان خردسالش را به گونه تأثر آور و غمگيني مجسم كرده كه سيمايشان سياه گشته و شادابي كودكي ازچهرهشان رخت بر بسته است. زمستان بر آنها هجوم آورده، در حالي كه نه پيراهني دارند تا خود را از سرما حفظ كنند و نه غذايي، به پدرشان چسبيدهاند، از او غذا ميخواهند تا از گرسنگي نجات يابند و او هيچ راهي براي كمك ايشان نمييابد، به پيشگاه خداوند مينالد تا به او رحم كند و از اين غم كشنده نجاتش بخشند، در حالي كه كنيه خود را «ابوالفقر و ام الفقر» نهاده است. براستي كدام بدبختي است كه از اين بدبختي دردناكتر باشد؟

از جمله شاعراني كه دچار تنگدستي و محروميت بودند، عمرو بن هدير است كه تيره روزي خود را در اشعار ذيل بيان كرده است...

- ايستادهام و نميدانم به كجا بروم، و به چه كاري تصميم بگيرم!

از مقدراتي كه با نحوست پيايي بر من وارد ميشود در شگفتم و تمام عمرم را در شگفتي به سر بردم،

وقتي كه روزي ميطلبم، بشدت بخل ميورزد، و از اقيانوس، آب گوارا را دريغ ميكند!

به شخص تنگدستي مراجعه كردم و يكي از دخترانش را خواستگاري كردم، باشد كه از اين راه ثروتي نصيبم شود!

وقتي كه دخترش را به همسري من درآورد و بعد جهيزيهاش رسيد، در آن ميان تختي و جالباسيي از محروميت و بدبختي بود!

سرانجام آن زن فرزندي پاكيزه از محروميت زاييد، كه در روي زمين جز من پدري نداشت !

و اگر تا انتهاي بيابان ميرفتم و همه شب بر من بالهايش را ميگسترد، هيچ ستارهاي نميدرخشيد!

و اگر از شري بميناك بودم و ميخواستم در تاريكي پنهان شوم، نور خورشيد از مغرب ميتابيد!

و اگر كسي يك درهم به من ميبخشيد، به خانه كه مراجعه ميكردم، ميديدم در دستم عقربي است !

و اگر بر مردم باراني از دينارها ميباريد، براي من جز قلوه سنگي كه به سرم ميخورد چيزي نبود!

و اگر گلوبند به رشته كشيدهاي از در ميان دستهايم لمس ميكردم، ميديدم، خرمهره است كه سوراخ كردهاند.

و اگر گنهكاري در بيابان سنگلاخي گناهي مرتكب شده بود، آن گاه دور سر من ميچرخيد!

تا آن جا كه ميگويد:

امامي من الحرمان جيش عرمرم

ومنه ورائي جحفل حين أركب32

- پيشروي من از محروميت و بيچارگي سپاه بي شمار و در پشت سرم نيز موقعي كه سوار بر مركب حركت ميكنم سپاه انبوهي از تيره روزي است! .

شاعر با اين اشعار خود آن چه را كه ازخسارت و نكبت روزگار و تيرهروزي خود در همه حال مشاهده كرده است تجسم بخشيده، او غرق در گرسنگي و فقر بوده در حالي كه طلاهاي زمين به دست دلقكها و هرزه گرايان و ديگر اصحاب لهو و فسق و فجور ميرسيده است .

از جمله شاعران بينوا و تيره بخت آن زمان، يكي ابوشمقمق بود كه خود تنگدسيش را چنين توصيف ميكند...

- وقتي كه خانهام و آن كوزه از سبوس آرد گندم تهي شد، با خود گفتم

موشها هم از خانه من دوري گزيده و به دارالاماره پناه بردهاند!

و مگسهاي خانه من نيز، به صورت دسته جمعي تا پرواز فردي، آهنگ رفتن كردهاند!

و آن گربه هم كه يك سال در اين خانه ماند، در اطراف خانه موشي پيدا نكرد،

سرش از شدت گرسنگي دور برداشت و زندگي در اين جا توأم با رنج و مرارت بود.

وقتي كه او را سر افكنده و بدحال ديدم، در حالي كه حرارتي در درونش بود گفتم :

واي بر تو، تا كي صبر ميكني، تو بهترين گربه با حرارتي بودي كه چشمانم او را ديده بود!

در پاسخم گفت: صبر ميكنم در حالي كه جاي ايستادنم در ميان خانه خالي مثل درون بيابان تفتيده است! -

اين اشعار بيانگر درجه تنگدستي بيش از حدي است كه اين شاعر گرفتار بوده است - خداوند ما را از چنان فقري نگهدارد! - تا آن جا كه خانهاش را به صورت بياباني وحشتناك درآورده بوده است كه نه براي مگسان و نه براي موش و گربه اميدي مانده بود، زيرا كه هيچ گونه خوردني در آن جا وجود نداشت .

از جمله شاعران تيره روز آن عصر، اسماعيل بن ابراهيم، مشهور به حمدوني است كه در توصيف تنگدستي خود ميگويد:

من كان في الدنيا اخا ثروة

فنحن من نظارة الدنيا

نرمقها من كثب حسرة

كاننا لفظ بلا معني 33

- هر كه در اين دنيا سرمايه وثروتي دارد اما ما تماشاگر اين دنياييم، به دنيا از روي حسرت، خيره خيره از نزديك مينگريم، گويي كه ما لفظي بي معني هستيم -

ملاحظه ميكنيد كه چگونه وقتي كه به ثروتمندان نگاه ميكند، آه و نالهها بر ميآورد خودش را در دنيا چنان ميبيند كه گويا وجود ندارد و لفظي بيمعناست!

موضع امام (ع)



اما امام ابو محمد (ع)، تجسم جبهه مخالف حكومت عباسي است كه خود كامگي آنهارا در مورد ثروتهاي امت و سرقت ارزاق عمومي، مورد اعتراض قرار ميداد.

از برجستهترين نوع مخالفتي كه امام (ع)، انتخاب كرده بود اين بود كه ارتباط و يا كمك به آن پادشاهان را بر خود حرام كرده بود، پادشاهاني كه مال خدا را دست به دست ميگرداندند و مردم را بردگان خود ميشمردند آنان براي جلب امام در دستگاه خويش و ضميمه كردن او به جرگه خود تلاش زيادي كردند، اماموفق نشدند و در نتيجه با نهايت شدت و قساوت برخورد كردند و زندگي اقتصادي را بر او تنگ گرفتند و او را در تنگناي كشنده مالي قرار دادند، و از رسيدن اموالي كه از طريق شيعيان به خدمتش ميرسيد، مانع شدند، جز اين كه بعضي از نيكوكاران شيعه، نقش مخصوصي ايفا كردند و در داخل مشك روغن درهم و دينار قرار داده به خدمت امام (ع) فرستادند 34 و بدان وسيله آن فشار مالي امام را رفع كردند.

به هر حال، امام (ع) در كنار مستمندان و محروماني ايستاده بود كه به خاطر عدم توازن در زندگي اقتصادي و چپاول ثروتهاي عمومي توسط پادشاهان با تنگدستي و تيره روزي روبرو بودند.

در اين جا سخن ما از زندگي اقتصادي در عصر امام (ع) پايان ميگيرد.

زندگي سياسي



اما زندگي سياسي در عصر امام ابو محمد (ع)، بسيار زشت و تاريك بود ترس و بيم سايه گستر بود، ظلم و جور همه جا را گرفته بود وآشوبها فراگير بوده و شورشهاي داخلي برخاسته از عدم استقرار سياسي همه جا به چشم ميخورد، و به نظر من تمام اينها به دلايل زير بود:

الف - تسلط تركها بر اوضاع حكومت و خودسري آنها در تمام شؤون سياسي حكومت، در حالي كه هيچ آگاهي از سياست و اداره مملكت نداشتند، بدين جهت به مردم ستم ميكردند و حكومت جابرانه پيشه كرده و ترس و بيم را رواج ميدادند.

ب - ناداني و بي خبري سلاطين عباسي و فرو رفتن ايشان در شهوترانيها و كامجوييها و بي اعتنايي به تمام شؤون زندگي رعيت، از جمله عوامل و رويدادهاي مهم سياسي آن عصر بود. اينك درباره برخي از آثار سياسي كه در آن زمان بر همه جا حكمفرما بود، به اختصار سخن ميگوييم:

شكنجه علويان



علويان به سختترين روشها آزموده شدند ودر بيشتر روزگاران حكومت عباسي در ترس و بيم زياد به سر بردند، زيرا كه پادشاهان عباسي رسماً به شكنجه و تعقيب و تارومار ساختن و بد بدترين نوع آزار ايشان كمر بسته بودند. عيسي بن زيد در اين باره ميگويد:

الي الله أشكوما نلاقي و انّنا

نقتل ظلماً جهر و نخاف

ويسعد اقوام بحبهم لنا

و نشقي بهم والامر فيه خلاف35

- از آنچه بر سر ما ميآيد به خدا شكوه ميكنيم در حالي كه ما آشكار از روي ظلم كشته ميشويم و بيمناكيم.

و گروههايي به خاطر محبتشان به ما خوشبخت ميشوند، در صورتي كه ما به وسيله ايشان دچار بدبختي هستيم، و درست جريان كار ما بر عكس است! -

اين شعر، حكايت از قتل و سركوبي و جور ستمي است كه عباسيان بر علويان روا داشتند، هر چند عباسيان به ملك و سلطنت نرسيدند مگر با نام علوياني كه قربانيان زيادي را در راه آزادي مردم مسلمان از چنگال استبداد اموي تقديم كرده بودند.

از روشهاي سختي كه عباسيان در برابر علويان اتخاذ كردند اين بود كه ايشان را در محاصره اقتصادي قرار دادند و در نتيجه آنها در تنگناي دردآور مالي واقع شدند. يحيي بن عمر علوي در حالي كه عباسيان را مخاطب قرار داده است، در اين باره ميگويد:

...

- اين پيام را از قول كسي كه هرگز از حق به ظلم و جور گرايش نيافت به بني عباس برسان؛

اگر دنيا مال شخصي ايشان است، از آن به مقدار قوتي به پسر عموها بذل و بخشش كنند!

و از مال خودتان به قوت ما گشايشي بدهيد كه اين كار در حكومت به عدالت نزديكتر است .



معناي اين شعر، آن است كه عباسيان نه به مقدار قوت بلكه درحد سد رمق نيز به علويان چيزي نميدادند و فقر را چون جانوري كه اجساد ايشان را ميآزرد بر ايشان مسلط كردند. برخي از منابع تاريخي بر اين مطلب اشاره دارد كه علويان در روزگار اين طاغوت - متوكل - به قدري سختي و محروميت ديدند كه وحشت و مرارت آن قابل توصيف نيست، چنان بودند كه گاهي جز يك عبا نداشتند و اگر يك مرد علوي ميخواست ازخانه بيرون بيايد آن را ميپوشيد و همچنين اگر يك زن علويه ميخواست آن را بر تن ميكرد، مردم نيز از ترس سلطه ستم پشگان جرأت ارتباط با ايشان را نداشتند.



محمد بن صالح، از ابراهيم بن مدبر خواست تا به خواستگاري دختر عيسي بن موسي جرمي برود ابراهيم به اين نيت نزد عيسي رفت و پيشنهاد داد، اما عيسي پاسخ مثبت نداد و گفت: من به تو دروغ نميگويم، به خدا سوگند كه او را رد نميكردم زيرا بزرگوارتر و مشهورتر از او را براي دامادي خودم سراغ ندارم وليكن از متوكل و پس از او، از فرزندانش به مال و جانم بيمناكم. و به همين مطلب، محمد در اشعاري كه سرورده، اشاره دارد، ميگويد:

خطبت الي عيسي بن موسي فردني

فلله والي مرة و عتيقها

- من كسي را براي خواستگاري به نزد عيسي بن موسي فرستادم اما او جواب رد داد به خدا سوگند كه او دوستدار «مره» و «عتيق» 36 ايشان است !

عيسي با اين كه ميدانست من از دودمان اصيل دختر رسول خدايم، پيشنهاد مراد رد كرد.

و گذاشته از پاكزادي من، ما را ريشه و اصلي است كه پيامبر خدا تنه و اصل آن است -

مسلمانان از ارتباط با علويان، بلكه از سلام دادن به ايشان، ممنوع بودند، زيرا كه عباسيان ستمگر بدترين مجازاتها را براي كساني در نظر ميگرفتند كه به نوعي ايشان را مورد محبت و احترام قرار دهد.

بدترين دورانهاي تاريك و ظلماني كه بر علويان گذشت، روزگار متوكل بود كه كاسه خشم خود را در يك جا بر سر ايشان ريخت و با نهايت قساوت ايشان را سركوب نمود و آنان به شهرها و روستاها - از بيم اين كه مبادا به چنگ حكومت بيفتند وآنها را بكشد و يا زنداني كند - به صورت ناشناس آواره شدند.

زندگي اعتقادي



اما زندگي اعتقادي در دوران امام ابو محمد (ع) سالم و روبهراه نبود و به وسيله بعضي از منحرفاني كه در پيرامون عقايد خالص اسلامي شبهاتي به وجود آورده بودند، دچار ناامني و اضطراب شده بود، چنان كه يكي از شعبدهبازان غير مسلمان براي گمراهسازي مسلمين و به تباهي كشيدن عقايدشان دست به شعبدهاي زده بود و امام ابو محمد (ع) براي دفاع از اسلام خود به مقابله برخاست تا اين كه اوهام آنها را باطل كرد و شبهات را از بين برد و واقعيت تابناك اسلام روشن ساخت.

همين طور، پديده ديگري در آن زمان پيدا شد و آن قيام يكي از دجالهاي زمان در برابر امام (ع) و پدر بزرگوارش بود كه هدف او نيز فاسد كردن عقيده پيروان اهل بيت عليهم السلام بوده است. امام (ع) بلافاصله به لعن و طرد او پرداخت و به شيعيانش نيز دستور داد تا او را لعن كنند و از او بيزاري جويند كه ما در ذيل به اين مطلب و به بعضي از جهات ديگري كه با اين موضوع مربوط است اشاره ميكنيم:



امام عسكري شبهه كندي را باطل ميكند

اسحاق كندي ،37 فيلسوف عراق، برخي شبهات را در پيرامون قرآن مجيد مطرح كرد، در بين مردم كم سواد شايع شد كه او كتابي به نام «تناقض القرآن» تأليف كرده است و خود نيز درگير همين مسأله است! اين خبر به امام ابو محمد (ع) رسيد، تا اين كه با يكي ازشاگردان كندي ملاقات كرد، امام (ع) رو به او كرد و فرمود: مگر بين شما مردي برجسته و دانا نيست كه استادتان كندي را از اين راه و روشي كه نسبت به قرآن پيش گرفته است باز دارد؟ آن شخص گفت: ما شاگردان اوييم، چگونه ميتوانيم در اين مورد و يا در مسائل ديگر به او اعتراض كنيم! امام (ع) فرمود:

- «آيا هر چه به تو تعليم دهم به او ابلاغ ميكني؟»

- بله مولاي من !



امام (ع) برهاني قاطع و دليل برندهاي به او القاء كرد كه تمام شبهات كندي را از بيخ و بن بر ميكند وبه شاگرد كندي چنين گفت:

«پيش او برو، و در معاشرت با او گرم بگير، و او را در كارهايش ياري كن! وقتي كه كاملاً مأنوس شديد، بگو: براي من مسألهاي پيش آمده ميخواهم از شما بپرسم. او خواهد گفت، سؤالت چيست. آن وقت به او بگو:

اگر آوردنده اين قرآن نزد تو بيايد و بپرسد: آيا جايز است كه خداي متعال از كلمات قرآن، غير از آن معاني كه تو گمان كردهاي، معناي ديگري اراده كرده باشد او در جواب خواهد گفت: آري جايز است. زيرا او مردي است كه وقتي كلمات را شنيد معناي واقعي آنها را ميفهمد. وقتي كه اين جواب را به تو داد، از او بپرس: تو از كجا ميداني،

شايد خداوند غير از معنايي كه تو در نظر گرفتهاي معناي ديگري را اراده كرده باشد...»

امام (ع)، با اين برهان كوبنده، شبهه كندي را از ميان برد و بدان وسيله تمام راهها اثبات تناقض در قرآن مجيد را - آن كتابي كه نه از قبل و نه بعد از آن باطل كنندهاي نيايد - مسدود كرد. زيرا ريشه اين شبهه در نوع معنايي بود كه كندي به نظر خود ميفهميد در صورتي كه ممكن بود معناي ديگري داشته باشد كه او نفهميده و به عقل او نرسيده باشد و با آن معنا تناقض از ميان برداشته شود و هيچ جاي ايراد و اشكالي نماند.

آن مرد رفت با استادش ملاقات كرد و گرم گرفت و سرانجام آنچه را كه امام (ع) به او القاء فرموده بود به وي گفت. كندي شروع كرد به فكر كردن و مدتي را در اين باره فكر ميكرد كه ممكن است اين حرف درستي باشد و چنين چيزي محتمل است و در واژههاي زبان عرب يك لفظ به معاني مختلف آمده است! تا اين كه رو به آن دانشجو كرد و گفت:

- «تو را سوگند ميدهم، به من بگو، اين مطلب را چه كسي به تو آموخت؟...»

- «اين مطلبي بود كه به ذهنم خطور كرد و من هم به شما عرض كردم».

- «هرگز! چنين نيست، زيرا اين، سخن تو نيست و تو هنوز به آن مرتبه نرسيدهاي! كه چنين بگويي!...»

- امام ابو محمد عسكري (ع)، به من فرمود» .

- « حال كه حقيقت را گفتي اعتراف ميكنم چنين سخناني جز از اين خانواده از كسي سر نميزند!» آنگاه كندي دستور داد كتابش را آوردند و آن را سوزاند و از ميان برد. 38 زيرا او منطق و درستي را با تمام وجود در سخن امام احساس كرد.

امام، چشم بندي راهب را باطل ميكند



امام ابو محمد (ع) نقاب مكر و تزوير از چهره راهبي برداشت كه ميخواست مسلمانان را گمراه كند و آنها را در ديانتشان به شك وا دارد.

داستان به طوري كه راويان نقل كردهاند از اين قرار است كه مردم دچار قحطي شديد شدند، معتمد عباسي دستور داد مردم تا سه روز براي طلب باران به بيابان بروند، همه مردم رفتند، اما باراني نازل نشد، تا اين كه اهل نصارا به همراه راهبي بيرون آمدند و اين راهب هر مرتبه كه دستش را به طرف آسمان بلند ميكرد، باران سيل آسا ميباريد و اين كار را چند بار تكرار كرد، بطوري كه بعضي از نادانان در حقانيت دين خود به شك افتادند و بعضي ديگر از دين برگشتند اين امر، بر معتمد گران آمد تا اين كه به امام ابو محمد (ع) كه آن زمان در زندان به سر ميبرد متوسل شد و عرض كرد: امت جدت رسول خدا (ص) را پيش از آن كه نابود شوند، درياب! امام (ع) به او گفت: چون فردا مردم از شهر بيرون شوند، من اگر خدا بخواهد شك و شبهه رابرطرف ميسازم. معتمد دستور داد، امام را از زندان بيرون آورند.



امام (ع) از او خواست تا ياران و اصحاب آن حضرت را نيز از زندان آزاد كند و او قبول كرد و همه را بيرون آوردند. در روز دوم كه مردم براي طلب باران به بيرون شهر رفتند، راهب دستش را به طرف آسمان بلند كرد، ابري پيدا شد و باران باريد، امام (ع) دستور داد دست او را بگيرند و آنچه در دستش است از او بستانند در دست راهب يك استخوان آدميزاد بود، استخوان را از او گرفتند، خليفه دوباره دستور طلب باران كند، راهب دست به طرف آسمان بلند كرد، ديدند آن ابر برطرف شد و آفتاب بر آمد، مردم از اين پيش آمد تعجب كردند معتمد، رو به امام (ع) كرد و گفت:

«يا ابا محمد! اين چه بود؟»

- «اين استخوان پيامبري بود كه اين راهب از ميان قبرها به دست آورده بود و هيچ استخوان پيامبري نيست كه زير اين آسمان قرار بگيرد مگر اين كه باران سيل آسا به خاطر آن ميبارد!...»

معتمد، وقتي كه مطلب را پيگيري كرد، ديد همان طوري است كه امام (ع) فرمود به اين ترتيب شك و شهبه از ميان رفت .39

دروغ پردازان و جاعلان



يكي از آفتاي آن زمان، گسترش دروغ پردازان و جاعلان بود، كه از جمله عوامل و اسبابي بود كه عقايد اسلامي را در دلها سست ميكرد، از مشهورترين جاعلان و دورغپردازان، فردي به نام عروة بن يحي دهقان بغدادي بود كه از قول امام ابوالحسن علي بن محمد و پس از او از ابو محمد حسن بن علي عليهما السلام روايتهايي به دروغ نقل ميكرد و از اين راه اموال زيادي را كه شيعه ميخواستند به امام (ع) بپردازند اختلاس ميكرد و در برابر امام نيز دروغ ميگفت، تا اين كه امام او را لعن كرد و به شيعيان دستور داد او را لعنت كنند و از او دوري نمايند تا عقايديشان را فاسد نكند.40



به اين مقدار مختصر، سخن ما از زندگي عقيدتي دوران امام (ع) به پايان ميرسد، و اين دوران - همان طوري كه گفتيم - از نظر عقيدتي دوران نگراني و ناسالمي بود.

***





1- تاريخ تمدن اسلام: 79/5.

2- الوزراء و الكتاب: 288.

3- الوزراء و الكتاب: ص 142.

4- الوزراء و الكتاب.

5- الكامل: 268/6.

6- الفخري: ص 164.

7- الولاة و القضاة: 125 - 126.

8- نجوم الزاهرة: 54/2، خطط مقريزي: 94/2.

9- اخبار الطوال: 384.

10- الوزراء و الكتاب: 250.

11- نجوم الزاهرة: 75/2.

12- نشوار المحاضرات: 293/1.

13- المنتظم: 253/6.

14- نجوم الزاهرة: 65/2.

15- كامل ابن اثير: 319/6.

16- همان مأخذ.

17- المستظرف من اخبار الجواري اثر صلاح الدين: 28.

18- تاريخ الخلفاي سيوطي: 384.

19- الاغاني: 226/16.

20- سمط النجوم العوالي: 354/3.

21- الاغاني: 226/16.

22- الاغاني، چاپ دار الكتب مصر: 193/14.

23- الاغاني .

24- عيون التواريخ: 170/6 عكس برداري شده از كتابخانه اميرالمؤمنين (ع).

25- مرآة الزمان: 158/6.

26- ترجمه اين كتاب نفيس، با عنوان تحليلي از زندگاني امام هادي (ع) در سال 1369 به پيشنهاد كنگره جهاني امام رضا (ع)، انجام گرفت شد و اين كتاب در سال جاري (1370 ه') چاپ و منتشر گرديد - م.

27- مروج الذهب: 366/2.

28- الوزراء و الكتاب: 192.

29- المحاسن و المساوي: 585.

30- المحاسن و المساوي: 585، توجه داريد كه حركت حروف روي در دو شعر اول با شعر سوم متفاوت است!

31- طبقات ابن معتز: 378، كتاب الورقة: 57.

32- عقد الفريد: 216/6.

33- المحاسن و المساوي: 277.

34- سفينة البحار: 158/2.

35- سرالسلسلة العلوية: 65.

36- ظاهراً مقصود از«مره» قبله اي است كه ابوبكر از آن قبيله است و «عتيق» نيز نام ابو بكر مي باشد.م.

37- ابو يوسف بن اسحاق كندي، نخستين فيلسوف قلمرو اسلامي، درشهر كوفه به دنيا آمد، دوران تحصيل خود را در بصره و بغداد گذراند، او به زبان يوناني تسلط داشت و كتابهاي فلسفه را از يوناني به عربي برگرداند، در فلكيات سرآمد بود. كندي تأليفاتي داشته است اما امروز چيزي از آنها در دست نيست. او ازمذاهب كلامي اسلام مذهب معتزلي را اختيار نمود و حوزه درس فلسفه او علاقمندان زيادي داشته است. وي در سال 252 ه'ق در گذشته است. نقل از پاورقي صفحه 63 كتاب خطوط برجسته اي از فلسفه و كلام اسلامي - م .

38- مناقب ابن اشوب: 424/4.

39- جوهرة الكلام: 154، اخبار الدول: 117.

40- رجال كشي: 353.