دو نوع پوشش و اظهار حجّت


عدّه اي از اهالي كوفه براي تحقيق و بررسي پيرامون مسئله امام و حجّت خداوند متعال ، شخصي را به نام كامل - فرزند ابراهيم مدني - به شهر سامراء فرستادند.
كامل گويد: هنگام حركت با خود گفتم : كسي نمي تواند وارد بهشت شود، مگر آن كه همانند من معرفت و لياقت داشته باشد و به سمت سامراء حركت نمودم .
موقعي كه به سامراء رسيدم و به منزل سرورم حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكري عليه السلام وارد شدم ، حضرت را ديدم كه لباسي سفيد و نرم و لطيف پوشيده است ، در ذهن خود گفتم : حضرت اين نوع لباس لطيف را مي پوشد؛ ليكن به ماها دستور مي دهد تا لباسي همانند فقيران و تهي دستان بپوشيم .
در همين افكار بودم ، بدون آن كه مطلبي را ظاهر سازم و يا سخني بگويم ، كه ناگهان امام عليه السلام نگاهي بر من انداخت و تبسّمي نمود؛ و پس از آن آستين خود را بالا زد و اظهار داشت : اي كامل ! نگاه كن .
هنگامي كه نگاه كردم ، متوجّه شدم كه حضرت زير لباس هايش ، لباسي زِبر و خشن پوشيده است .
سپس فرمود: اين نوع لباسي را كه در ظاهر مي بيني ، براي حفظ موقعيّت اجتماعي شماها است و آن ديگري را كه در زير لباس هايم مي بيني ، براي خود پوشيده ام .
كامل گويد: نسبت به افكار غلطي كه برايم پيش آمده بود، بسيار شرمنده و سرافكنده شدم و سر جاي خود نشستم .
پس از گذشت لحظه اي ، ناگهان متوجّه شدم كه نسيمي به وزيدن گرفت و با وزش باد، پرده اي كه جلوي درب خروجي آويزان كرده بودند كنار رفت ؛ و در همين بين ، چشمم بر كودكي رشيد افتاد، در سنين چهارده سالگي كه همانند ماه ، روشن و نوراني بود.
آن گاه كودك مرا صدا نمود: اي كامل بن ابراهيم !
من با شنيدن اين سخن تعجّب كرده و بر خود لرزيدم و گفتم : بله ، بله ، اي سرورم ! چه مي فرمائي !؟
فرمود: آمده اي تا درباره حجّت خدا تحقيق كني ! و اين كه مي خواهي بداني آيا كساني امثال تو وارد بهشت مي شوند؟
اظهار داشتم : بلي ، قسم به خدا! به همين منظور آمده ام .
بعد از آن فرمود: و نيز آمده اي تا درباره طايفه مفوّضه و عقائدشان تحقيق و بررسي نمائي ؟
سپس در ادامه فرمايش خود افزود: اي كامل ! آن ها دروغ مي گويند، قلب هاي ما اهل بيت - عصمت و طهارت - جايگاه اراده و مشيّت الهي است و ما چيزي بدون اراده و بدون مشيّت خداوند متعال نمي دانيم ، پس ‍ چنانچه او اراده نمايد، ما نيز اراده مي كنيم .
پس از آن پرده به حالت اوّل خود بازگشت و ديگر آن مولود عزيز - مهدي موعود عليه السلام را نديدم .
بعد از اين جريان ، حضرت ابومحمّد، امام عسكري عليه السلام نيز تبسّمي نمود و اظهار داشت : اي كامل ! ديگر منتظر چه هستي ؟
آيا درباره حجّت خداوند به نتيجه نرسيدي ؟!
آن كودكي را كه مشاهده نمودي ، مهدي و حجّت خدا بعد از من مي باشد و آنچه را كه تو در فكر و ذهن خود گذرانده بودي ، برايت بازگو كرد؛ و نيز پاسخ مطالب تو را داد.
پس از جاي خود برخاستم و با خوشحالي و سرور از اين كه توانستم به مقصود خود دست يابم از محضر مقدّس و مبارك حضرت خداحافظي كرده و بيرون آمدم .(1)

***

1- غيبة شيخ طوسي : ص 246 ح 216، هداية الكبري حضيني : ص ‍ 359، كشف الغمّة : ج 2، ص 499، مدينة المعاجز: ج 7، ص 585، ح 2576.