بازگشت

پسرت حضرت مهدي


اي كه در مَحْبَس گيسوي تو شب زنداني ست
كار خورشيد،به فرمان تو نور افــــشاني ست

سامرا نه ! كه جهان سيطره ي قدرت توست
اي كه در عرش تو را مرتبه ي سُلطاني ست

تا كه تكــــميل شود فيـــض ربيـــعُ الاوّل
مُوعدِ جلوهْ نمائيـت ، ربيــعُ الثّاني ست

خضر را پير غلاميّ تو فخري ابدي ست
در حريمي كه سليمان ، شرفش درباني ست

هركسي چشم دلش باز شود مي بيند
شغل داوود نبي نزد تو مِدْحت خواني ست

پسرت حضرت مهدي ست اگـر”رَبّ الأرض”
كُـــلّ حـالات و صفـات پدرش ، ربّاني ست

تو به قدري حسن بن علي اَستي كه چو ما
حال آيـيـنه هم آشفته تر از حيراني ست

دل ندادن به تو از سخت ترين مُشكل هـا
دل سپردن به تو، برعكس ، پُر از آساني ست

مي شود بي سر و سامان تو باشم گر چه
هر كه را ديدم ، دنبال سر و ساماني ست

“سـرگراني صفـت نرگـس رعـنا باشـد”
همچناني كه مرا روزيِ سرگرداني ست

خيس اشك ، از غم دنيا بشود چشمانش
هر كسي آرزويـش ديــدن سامـــرّا نيست

اربعين هر كه مشرّف به حريمت شد گفت:
“صف زوّار ضريحت چه قَدَر طولاني ست”

فاطمه ، بانيِ رفتن به بهشــت است او را
آنكه اندازه ي خشتي ، حرمت را باني ست

“سائلِ” رحمـت بي منّت و بي پـايـانت
چشـم در راه تو در آن نفــس پاياني ست

***