بازگشت

پنجشنبه ها


از پنجشنبه هاي دل من عبور كن

يك روز جمعه چشم مرا غرق نور كن

آقاي پنجشنبه؛ مرا هم نگاه كن

چشمان خيس و غم زده ام را مرور كن

چيزي دگر نمانده به هنگامه ي ظهور

ما را در اين دقايق آخر صبور كن

با آخرين ستاره شب هاي انتظار

با يازده ستاره تو در ما ظهور كن

با اشك صيقلي بده ما را و بعد از آن

سنگ سياه سينه ي ما را بلور كن

ابن الرضاي سوم ما يا ابالحسن

عيدي بده به دست گدا يا ابالحسن

آدم كشيده بود خودش را به التجا

غم هم نشسته بود لب جادهي فنا

كشتيِّ نوح هم به تكسّر رسيده بود

و مي طنيد يك سره دور و بر بلا

موسا كه رفته بود به دريا عصا به دست!

عيسا مريض بود و به ذكر هوالشفا

آتش به قهقهه همه جا گـُـر گرفته بود

آن سو خليل بود و دو چشمِ پر از دعا

آن غصه ها و اين همه غم ها يكي يكي

گشتند كو به كو همه جا را جدا جدا

تا اين كه چشم شان همه افتاد سمت تو

يا نه! نگاه لطف تو افتاد ابتدا

آن سو نگاه زرد و غم انگيز غصه بود

اين سو نگاه سبز و سرور آور شما

از آن به بعد سائل چشمان تو شديم

و خوانده ايم نام تو را "سُـرّ مَـن راي"

از آن به بعد غم كه به ما روي مي كند

مائيم و يك نگاه تو آقايِ سامرا

ابن الرضاي سوم ما يا ابالحسن

عيدي بده به دست گدا يا ابالحسن

تا كوچه هاي سامره مردي نجيب داشت

آري هواي شهر فقط بوي سيب داشت

شب ها كه در ترنّم سجاده مي نشست

شب هاي عرش حال و هوايي عجيب داشت

هر گاه با دعاي فرج اوج مي گرفت

زير لبش ترنم اَمَّن يُجيب داشت

درد آمد و دوا شد و با يك اشاره گفت:

هر گوشه از كلام لبش يك طبيب داشت

آن قدر كشته شد دل و آن قدر زنده شد

با تيغ ابرويي كه فراز و نشيب داشت

ابن الرضاي سوم ما يا ابالحسن

عيدي بده به دست گدا يا ابالحسن

هر جا كه باده هست صفاي خُمش تويي

هر جا كه آيه اي است ضمير كُمش تويي

آدم طمع به كسب مقام شما نمود

در صورتي كه آب و گلِ گندمش تويي

شهر مدينه شادتر از اين نمي شود

چون كه به لطف حق حَسن دومش تويي

فهميدم از ترنم سرداب سامرا

هر جا كه جمكران شده شهر قُمش تويي

خورشيد مردميِ زمين؛ آسمان ترين

اي خوش به حال هر كه تب مردمش تويي

ابن الرضاي سوم ما يا ابالحسن

عيدي بده به دست گدا يا ابالحسن

***