بازگشت

عاشق اين نوكري ام


شاعري مي كنم و عاشق اين نوكري ام
تا كه پر نور شود اين دل خاكستري ام

همه جا مدح شما هست در انديشه ي من
رهرو دعبل و دنباله رو حِميَري ام

سالياني است كه مدح تو به گوشم خورده
سالياني است كه در مدح تو پامنبري ام

ريشه ام را تو بكن روزي اگر ديدي كه
با گداييِ درت در پي نام آوري ام

تو خودت اين قلم پاي مرا قطع بكن
ديدي ام گر پي لطف و كرم ديگري ام

آمدم سمت حرم تا كه تماشات كنم
چه كسي گفته كه من در پي انگشتري ام؟

آمدم تا كه بگويم تو فقط شاه مني
محضرت آمدم اثبات كنم نوكري ام

بر در ميكده ات بهر تملّق گويم
نوكر بي سر و پاي حسنِ عسگري ام

دلم از بس كه نرفته است زيارت خون شد
برسانيد براتي به خدا مشتري ام

سامرا رفتن من دست عزيز دل توست
جان فرزند خودت باز بگو مي بري ام؟

شيعه نه عبد كه نه عاشق و مجنون هم نه
بر در خوان شما من سگ خيره سري ام

هر چه بد كرده ام آخر تو مرا بخشيدي
باز انگار نه انگار ، زبس كه جري ام

هر چه هستم ولي آقا همه دم مي گويم
عاشق حيدرم از دشمن زهرا بري ام

اي كه شأنت همه دم “عادتكم احسان” است
من گنهكار و سيه رو و بدم ، مي خري ام؟

سامرا رفته ام و خوب گدايي بلدم
بس كه دلبسته شده بر قسم مادري ام

سامرا آمدم و كوري داعش گفتم
چشمتان كور شود زينبي ام ، حيدري ام

***