بازگشت

فصل بهارم


از عرش دارد مي رسد فصل بهارم

كم كم پر از خورشيد خواهد شد ديارم

از عرش دارد مي رسد پيكي خدايي

از عرش دارد مي رسد دار و ندارم

يك عمر در دست خودم در حبس بودم

امشب نگاهش مي شود راه فرارم

اميد بستم بر كرامت هاي چشمش

بلكه كمي رونق بگيرد كار و بارم

من هرچه را دارم به دست دوست دادم

شكر خدا كه بعد از اين بي اختيارم

از آسمان نور هدي آمد ، مبارك

عيساي آل مصطفي آمد مبارك

ما اهل بارانيم و اهل روضه هائيم

عمري است محتاج گداهاي شمائيم

آواره هاي كوچه ي حُسن بهاريم

كاسه به دست سفره هاي هل اتائيم

از روز اول خادم اين خانه هستيم

تا شام آخر هم مقيم اين حرائيم

ما نسل در نسل عاشق اين خانواده

ديوانه وار از عالم و آدم جدائيم

وقتي كراماتِ نگاهت شامل ماست

يعني كه در هفت آسمان مشكل گشائيم

از اولش هم قلب ما دست شما بود

توفيق ما و سلب ما دست شما بود

شكر خدا كه عاشقي درمان ندارد

اين قصه ي شاه و گدا پايان ندارد

شكر خدا كه عاشق اين خانواده

شرمندگي دارد ولي عصيان ندارد

فرع تولي و تبري اصل دين است

ايمانِ بي اين خانواده جان ندارد

چشمي كه ابري شد از اين درياي جوشان

در روز محشر لحظه ي گريان ندارد

دست كسي بر دامن فهم شما نيست

اين نردبان ها پله ي آسان ندارد

اي خلقت آدم طفيلي وجودت

هفت آسمان محتاج بارش هاي جودت

امشب بيا رحمي به حال اين گدا كن

بي آبرويي را مقيم اين حرا كن

ابري بياور بر سر چشم خسيسم

با دست باران درد دل ها را دوا كن

يك قطره از نور كراماتت بپاش و

اين دفعه ما را حُر دشت روضه ها كن

دلبستگي هاي مرا از من بگير و

بر چشم هاي خود اسير و مبتلا كن

يك صبح با جادوي چشمت اين گدا را

از جمله ي همسايه هاي سامرا كن

گرچه به ظاهر از خداوندي جدائيد

آئينه در آئينه تكرار خدائيد

***