بازگشت

گوهر زهرا آمد


مي وزد طرفه نسيمي كه دم روحاني ست

همه جا جلوه يار و همه جا نوراني ست

شب وجد و شب شادي، شب مدحت خواني ست

هشتمين روز همايون ربيع الثّاني ست

از محيط عظمت گوهر زهرا آمد

البشاره حسن ديگر زهرا آمد

آمد از برج ولايت قمر يازدهم

يا ز درياي امامت گهر يازدهم

يا ز سيناي نبوّت شجر يازدهم

حجّت يازدهم دادگر يازدهم

خرّم اين گلشن توحيد و گل ياسمنش

مي برد دل ز همه حُسن حسن در حسنش

كبريا وجه و نبي صورت و حيدر سيرت

حسني حُسن و حسيني دم و زهرا عصمت

يازده ماه به يك آينه در يك صورت

عجبا يك پسر و اين همه مجد و عظمت

خاكيان مژده كه امروز درخشيد به خاك

گوهر ده يم نور و يم يك گوهر پاك

اين پسر كيست كه پير خردش خاك در است

به خدا از همه خوبان جهان خوب تر است

اين پسر آينه ي طلعت خير البشر است

بشنويد اين پدر حجّت ثاني عشر است

صلوات همه بر ماه جمال پدرش

پدر و مادر من باد فداي پسرش

عسكر او ملك و حوري و جنّ و بشرند

پرتوي از رخ او اختر و شمس و قمرند

خلق عالم به گدايي درش مفتخرند

همه خوبان جهان منتِظر منتَظرند

منتظر كيست همان حجّت ثاني عشر است

يوسف فاطمه مهدي خلف اين پسر است

اين پسر والي شهر قدر و ملك قضاست

اين پسر عيسي جان با نفس روح فزاست

اين پسر شافع و فرياد رس روز جزاست

اين گل باغ عليّ بن جواد بن رضاست

روي حق، حسن نبي، بازوي حيدر دارد

آنچه خوبان همه دارند فزونتر دارد

اهل معني وليِ ذوالمننش مي خوانند

اختران جمله مهِ انجمنش مي خوانند

عارفان واقف سرّ و علنش مي خوانند

پاي تا سر همه حُسن و حسنش مي خوانند

سرو قد، ماه جبين، گلرخ و شيرين دهن است

حسن است اين حسن است اين حسن است اين حسن است

ديده را فيض ملاقات حق از ديدارش

مهر افتاده به خاك قدم زوّارش

همه دم ذكر خدا بر لب گوهر بارش

همه جا سامره با ياد گل رخسارش

ملك پهناور هستي به قدومش گلشن

ديده ي حضرت هادي به جمالش روشن

اي دل اهل ولا زائر سامرّايت

كعبه ي خلق جهان روي جهان آرايت

حسن و حُسن ز پا تا سر و سر تا پايت

فرش از بال ملائك حرم زيبايت

اي همه خلق جهان سائل لطف و كرمت

شود آيا كه برم سجده به خاك حرمت

كيستي تو پسر فاطمه زهرايي

نبوي خلق و علي خوي و حسن سيمايي

جلوه ي سيزدهم يازدهم مولايي

حسن عسكري و گوهر ده دريايي

مكتبت بندگي و دوستي و هم عهدي ست

پدرت هادي و فرزند عزيزت مهدي ست

من كيم بنده ي آلوده ي دربار توام

گنهم كرده گرفتار و گرفتار توام

با دو دست تهي خويش خريدار توام

چه كنم تو گل من هستي و من خار توام

دوست دارم كه به جز دوست خطابم نكني

بپذيري و بخواني و جوابم نكني

نگهي بر من و بر ديده ي گريانم كن

نظري بر دل و بر حال پريشانم كن

غرق عصيانم و غرق يمِ غفرانم كن

بلكه با خاك درت پاك ز عصيانم كن

هر كه ام، هر چه بدم «ميثم» اين درگاهم

ذاكرم ذاكر اولاد رسول اللّهم

***