بازگشت

مهربانا مهرباني كرده اي


مهربانا مهرباني كرده اي

خشت و گل را آسماني كرده اي

حكمت از دل دُرفشاني مي كند

با قلم قلبم تباني مي كند

چشم صحرا را مزيّن كرده اي

نور زهرا را مُبيَّن كرده اي

نُه فلك مجذوب يك دلدار ماند

هفت اقليم از هبوط يار ماند

آن زماني كه نه گِل نه آب بود

با تو نَه خورشيد نَه مهتاب بود

دستِ ذاتت هستِ مسطور آفريد

از صفاتت چارده نور آفريد

چار و دَه مبهوت يكديگر شدند

عَلَّم الاَسماء را از بَر شدند

نور واحد چارده تقسيم شد

سال و ماه و هفته ها ترسيم شد

چون نظر كردند بر حالات خويش

ذات را ديدند در مرآت خويش

تا مهّي ، هفته ، از اِعراب يافت

قصّة سبع مثاني باب يافت

تا دل افتد روز و شب در دامشان

ثبت شد ساعات هم بر نامشان

بوي گلهاي معطّر مي وزد

شنبه ها عطر محمد مي رسد

ياس و سُنبل هدية يكشنبه هاست

عطر زهرا و علي در جان ماست

گُل كند در هر دوشنبه نور عين

گاه از نور حسن گاهي حسين

هر سه شنبه مي وزد عطر سه گل

سين و ياء و صاد اندر هر سُبُل

چهار شنبه موسوي گردد فضا

از رضا و باب و دو ابن الرضا

مي شود لب تر ز جام عسكري

هر شب جمعه به نام عسكري

ذكر آب و ذكر باد و ذكر خاك

يا امام عسكري روحي فداك

دوستان محتاج لبخند تو اَند

جمع موجودات در بند تو اَند

اي زمان از بس ترا دارايي است

در زمين هنگام حُسن آرايي است

بايد اين احساس را اذعان كنم

آنچه استاد ازل گفت آن كنم

بايد از ساقي دلها دم زنم

تا در اين ميخانه در محكم زنم

آمد آن پشت و پناه شيعيان

شد جمال وجه رحماني عيان

او بود خورشيد كز نو سر زده

يا حسن در وجه اَحسَن آمده

بسكه او مجذوب در توحيد شد

ذره هم در پرتوش خورشيد شد

آمد آن محنت كش شادي فروش

تا كشد بار ولايت را به دوش

گرچه گردد ساكن تبعيدگاه

مي گشايد تا خدا بر شيعه راه

راز دار صُلب منصور است او

معني نورٌ علي نور است او

شيوه اش هنجار هاي معنوي است

سيره اش طرح قيام مهدوي است

هرچه گويم از سجايايش كم است

كن توسل حبل عشقش محكم است

تا گداي سامرايش مي شويم

بي گمان حاجت روايش مي شويم

سامرا گفتم دلم آمد به شور

جشن ميلاد است يا شورِ نشور

شيعه احساس غريبي مي كند

ذكر ادرك يا حبيبي مي كند

***