بازگشت

انگورِ عسكري


بر عكس شد، زمين به هوا نور مي هد

كِل مي كشد فرشته، وسط شور مي دهد

از سفره اي كه روح الامين سور مي دهد

خرما بزن كه مزّه ي انگور مي دهد



امشب شراب، از مِيِ انگورِ عسكري است

اين سفره­ي وليمه به دستورِ عسكري است



اين حالِ خوش مباد كه يك لحظه بد شود

دستي دراز شد كه بنا نيست رَدّ شود

امشب همان شبي است كه بايد رصد شود

تنها نزن به آب قرار است مَد شود



دريا بلند مي شود و ماه مي رسد

ماهي به هيأت حسن از راه مي رسد



وقتي نمك علي است، شكر مي شود حسن

والشَّمس اگر علي است، قمر مي شود حسن

وقتي صدف علي است، گُهر مي شود حسن

هر جا پدر علي است، پسر مي شود حسن



از حُسنِ خود دوباره خدا رونوشت زد

قابش گرفت و سر درِ باغِ بهشت زد



جانم به اين ربيع و به ايامِ شادي اش

نَقل است هشتمين خبرِ بامدادي اش

چون اختصاص داشت به باب المرادي اش

برداشت پرده از رُخِ دلبندِ هادي اش



در شرحش از كرامت مازاد مي نوشت

كاتب مدام دست مريزاد مي نوشت



تا ساقِ عرش سُلطه­ي فرمانروايي اش

مُهرِ نماز نقطه­ي خود اتكائي اش

اربابِ جود سيره­ي مشكل گشائي اش

دلچسب ماست كنيه­ي ابن الرضائي­اش



اقبال سائل از كرم افزايي اش بلند

بر دوش حشر پرچمِ آقايي اش بلند



نطق و بيان حريف سكوتش نمي شود

تبعيد، ساقط جبروتش نمي شود

جز كربلا دعاي قنوتش نمي شود

جز اشكِ روضه، غالب قوتش نمي شود



نشنيدي از علامت اهل يقيق چه گفت؟

از مؤمن و زيارت در اربعين چه گفت؟



مائيم و حرصِ صحنِ مُطلّاي سامرا

صلي عليك، حضرت والاي سامرا

حدّ اقل از عرش معلاي سامرا

نان پرت كن براي گداهاي سامرا



يك التفات هم شده بر مستمند كن

بنشين كنارِ ما و بگو و بخند كن



صاحب قَراني و به سوار و پياده ات

خواهم گذشت از سرِ خود با اراده ات

هر روزِ هفته مي رود اين بنده زاده ات

خدمت كند به خانه اي از خانواده ات



من پا دوي بساط توام پنج شنبه ها

جارو كش حياطِ توام پنج شنبه ها



اي پنج شنبه، جمعه ات آيا نمي رسد؟

اين قرن ها غروب، به فردا نمي رسد؟

اين بندِ شعر خوب نشد، با نمي رسد

عرضِ دعايِ ما كه به بالا نمي رسد



دست خودت فقط گره را باز مي كند

آخر مگر پسر به پدر ناز مي كند؟

***